Monday, November 17, 2003

For one hundred days:
هيچي،
ساعت يك نصفه شب
يك دفعه ما رو جو گرفت بنشينيم عين بچه آدم
واسه فوق كوشش بي ثمر كنيم،
ديواري كوتاه تر از وبلاگه پيدا نكرديم،
درش رو بستيم!
«بر و بچه هاي گلي(به ضم ’) كه احوالم رو پرسيديد،
شرمنده اگر جواب ندادم،
بذارين پاي حساب معرفت و وقت نداشته ام!»

اين نظر خواهي هم به نشانه احترام به ويزيتورهام
ميذارم اينجا،
به جاش هي در حقم دعا كنيد: ))








Sunday, November 16, 2003

تعتيل شد آقا!تعطــــــــــــيل!!



Saturday, November 15, 2003

و بهترين هايم،
در طول زمان به بدترين ها تبديل شدند!
متشكرم زمان!




بسي دل انگيز است،
كه در سال 2003 مجبور باشي
با انسانهايي از قرن 18 ميلادي
سر و كله بزني،
وسر انجام به نفهمي متهم شوي!




Friday, November 14, 2003

تنها آرزوي كنوني ام اينه كه
گراهام بل رو با دستهاي خودم خفه كنم..!
time:12AM



Thursday, November 13, 2003

به كدامين
ساز تو،
برقصم من!؟




منحوس ترين مكان در اينترنت:
يك چت روم ايراني با امكانات ويژه voice و webcame!




Wednesday, November 12, 2003

بيژن مرتضوي ايز دِ بِست!



يك جايي خوندم كه:
‹ 6-7 سال پيش وقتی داشتيم برای کنکور درس می خونديم، يه معلم شيمی داشتيم که می گفت: بچه ها کنکور، مثل «سايه» است. هر چی شما دنبال اون بدويد به اون نمی رسيد. بايد راه خودتونو بريد، اون وقت اون دنبال شما مياد.
بزرگتر که شدم، وقتی افتادم تو خط کار و پول در آوردن هميشه بابام می گفت: پول مثل «سايه» است، هر چی تو دنبال اون بدوی به اون نمی رسی. بايد راه خودتو بری، اون وقت اونه که دنبال تو مياد.
و امروز يه نتيجه جديد گرفتم: «نوشتن مطلب تو وبلاگ»، مثل «سايه» است. هر چی من دنبال اون بدوم به اون نمی رسم. بايد بی خيالش شم و زندگی خودمو بکنم، اون وقت خودش راه ميافته دنبالم....»


و من امروز به اين نتيجه مهم رسيدم كه بهتره بي خيال فوق بشم
،اينجوري حتما خودش مياد دنبالم!




مانده ام،
سخت عجب،
كز چه سبب
ساخت مرا!



Tuesday, November 11, 2003

صادقانه:دو نقطه x اينتر!



«همانا شركت كردن در مسابقه اي كه برندگانش از پيش انتخاب شده اند،
كاري بس ابلهانه مي باشد!»
قابل توجه انسانهاي مومن و هميشه در صحنه اي كه با دادن امتيازات مداوم
صفر به بنده، ما را ازالطاف الهي خود بهره مند نمودند:
آسوده خاطر باشيد،انصراف دادم!





Monday, November 10, 2003

شيطونه
ميگه برم اون پروژه شركته رو ok كنم
با aspبنويسمش،
اينجوري خـــيلي دارم آسوده خاطر مي زندگاني ام!




Sunday, November 09, 2003

A short_time request:
از خوندن نوشته هات خيلي اشباع شدم،
ديگه ننويس تا حالم بهتر بشه!




Saturday, November 08, 2003

وهمگان،
همه جور غلطي مي كنند،
اما
گندش درآورده نمي شود!




Friday, November 07, 2003

جديدا شبكه سه بعد از افطار يك فيلم خيلي خيلي مزخرف
و بي مزه اي نشون ميده به نام به خاطر تو!
تو اين فيلم يك دختر فوق العاده لوس و مسخره اي
بازي ميكنه به نام زري!
ملت جميعا ميگن
كلهم فتو كپي منه:((



Monday, November 03, 2003

عجبا
چه هفته پر فراز ونشيبي داشتيم ما!

كلا هر چي دلم خواسته تا حالا نوشتم،
برام هم هيچ اهميتي نداشته بقيه چه برداشتي ميكنند،
اما اين يك بار رو به خاطر اين كه بر و بچه هاي فاميل زياد اينجا پيداشون ميشه
و قرار بوده كسي نفهمه،
نمي گم كه ساعت نه شب وقتي اخرين نتيجه تست چشمم براي ليزر منفي شد نشستم
زار زار وسط كلينيك جلو ملت گريه كردم!

من خنثي شدم!اون تيكه وسطه آهن ربا كه نه به سر منفي گرايش داره نه به سر مثبت!
ارزشهام مردند،ديروز مراسم خاك سپاريشون بود،رفتم سر قبرشون زار زار خنديدم به
خودم و خودشون!

همه چيز رو ميتونم تحمل كنم جز اينكه كسي مرتب چكم كنه،براي آدمي مثل من كه عادت
كردم هر جور دلم ميخواهد رفتار كنم،اينكه هي ازم سوال بشه چرا تو فكري؟ ناراحتي ؟
چيه خوشحالي؟و..... برام غير قابل هضمه، چه برسه به اينكه بخوام كنترل بشم!
بردارين اون ذره بين لعنتي رو از رو من!!!


يك نقطه مشترك بين خودم و سيستر پيدا كردم،من هر وقت جايي ميرم،بيشتر از همه چيز
دلم واسه اتاقم تنگ ميشه و اون بيشتر از همه دلش براي من!!
خدا شفاش بده،كي قراره اين بچه بزرگ بشه نمي دونم، هنوز درك نكرده چه خواهر
گند مزخرفي داره! آخي حيووني!

ببين خانوم محترم،من اگر ميخواسنم حرف دلم رو بهت بزنم،مي زدم اعتماد به نفست رو از
ايني كه بود درب و داغون تر ميكردم،يك جوري كه حالا حالا ها نتوني برگردوني سر جاش!
براي اولين بار حرف دلم رو خوردم و كلي اراجيف ساختم و ازش تعريف كردم« شما خيلي
خوشبختي،به به چه زندگي خوبي داري،چقدر مثبتي ،فلاني،بهماني،...»
برگشته با يك لحن ملتمسانه اي ميگه چشم نزني من رو تو رو خدا!!!!
بي
capacity!

راستي اينجا يك وبلاگه كه من قراره توش چرت و پرت بنويسم،آب دستتونه بريزيد دور بريد بهم راي با امتياز 25
بدين كلي جايزهاي خوب خوب گيرم مياد ،قول ميدهم عكس جايزه هام رو بذارم تو وبلاگم
شما هم ببينيد: )
و كلام اخر
قرارداد ميكنيم
دو نقطه ايكس پريم =آدمك hate!








Friday, October 31, 2003

She is not avalible now,
Please try again next week!





Thursday, October 30, 2003

خادمان،
آن پيرزن پيشگوي سپيد موي را،
ندا دهيد بيايد برايمان فالي گرفته و
آن خطوط پيچيده در پيشانيمان را تعبير نمايد،
بلكه اين همه وقت و انرژي براي خواندن فوق هدر ندهيم
و در نهايت امر به فجاعت تمام ضايع بشويم.
براي روحيه حساسمان بسي مضرات دارد!







هرگز دريا را تعريف نكن
چون اگر به دريا نگاه كني،
و از آن تعريف كني،
بعد برگردي،
و سپس دوباره نگاه كني،
دريايي كه ميبيني،
ديگر همان دريايي نيست كه لحظه پيش ديده اي...
از كتاب آبي كوچك آرامش




Wednesday, October 29, 2003

Messenger’s Shortage:
همانا
اگر سازنده مسنجر
هنگام طراحي face ها
آدمك hate را فراموش نميكرد،
شايد من مجبور نمي شدم،
براي نشان دادن احساسات واقعيم به بعضي ها،
اين همه
انرژي اضافي هدر دهم!!




Tuesday, October 28, 2003

Flattery in weblogs:
بي سبب نيست
كه در كنج دلم جا داري
خوشگلي با نمكي
به وبلاگ من سر بزن حتما!
نظر يادت نره بدي هـــــــــا!!




چرا غم ميخوري
از بهر مردن،
مگر انان كه غم خوردند،
نمردند!؟




Monday, October 27, 2003

ويــــگن خيلي مُرد:((



انگيزه به مقدار كافي براي خواندن فوق موجود مي باشد،
اراده نداريم،تمام شده است،
تا هفته ديگر شايد مقداري برسد..!




Sunday, October 26, 2003

Crazy &&Selfish:
گمان نكنم،
كسي تا به حال به اندازه من به خودش لينك داده باشد!




Saturday, October 25, 2003

حقيقت:
اگر روزي،
من و سيستر بخواهيم هديه هايي كه بهم داده ايم
را از هم ديگر پس بگيريم،
من واقعا چيزي برايم نمي ماند،
و او تنها آن لباس صورتي اش را از دست ميدهد...!









مي بخور،
منبر بسوزان،
مردم آزاري نكن!




Friday, October 24, 2003

زور ميزنيم به سبك اله يك چيزهاي مختصر نامفيد بنويسيم:

شيراز:
جاي هيچ سوالي نيست كه مثل سگ خوش گذشت!
(سگ=بالاترين ميزان اندازه گيري يك وضعيت!)
.....…
مسئولين مملكت به جاي اينكه امامزاده بسازيد ازاين
حوض هاي تو حافظيه بذاريد،
خيلي كيف ميده سكه پرتاب كني تو آب صدا بده!
.....…
خوب عزيزم از اولش بهمون ميگفتي اين دوست دخترته
ميخواي با خودت بياريش، اون جوري شايد خودمون هم
بهت help ميكرديم!هالو نيستين ملت كه دوست دخترتو
به جاي دخترخالت قالب كني!خوبه نگفتي خواهرمه:))
.....…
آقاي چيز شما بچه كوچيك خونه ايد، نه؟
نخير،بچه بزرگ خونه ام، چطور مگه؟
هيچي مهم نيست، مهم اينه كه خيلي لوسيد!!
.....…
سيستر جون اون عروسكه سوغاتي نيست، باوركن
اگر يادگاري آبــــــــــــي نبود دو دستي تقديمت ميكردم!
.....…
خوب شد ما خواستيم 12 شب تو هتل جهانگردي با يكي
ميتينگ بذاريم،
ملت خواب زده شدند اومدند روي حياط!بريد بخوابيد
خبر مرگتون!!
.....…
راستي نيلوفرجون فكر كنم اينجا رو بخوني نه؟ميخوني؟
خيلي جات خالي بودهـآ!كلي يادت كرديم جلو رفيقات!
.....…
آبي يك وبلاگ ديگه داره كه توش مينويسه جديدا!
از يابنده تقاضا ميشود هر چه سريعتر لينك آن را
به آبكش تحويل دهد!
.....…
مراسم پايكوبي در بين راه!
دل نواز جون تولدت مبارك!
چطوري پندار نيك، گفتار نيك، رفتار نيك من؟
........
من ميخوام بلند بلند بخندم،يكي جاي من داد بزنهplz
من ديگه صدا ندارم!
به قول آقاي راننده رفتم رو ويبر!
.....…
شنبه:
گيرنده مورد نظر شما تنها داراي تصوير است!
نفرين ملت در حقم گرفت،خفه شدم!
.....…
بابايي فكر نكنيد هر دفعه قراره من همراتون بيام اينقدر خوش به
حالتون بشه هــا!
.....…
خوشم مياد گير نميده !اصلا گير نداد!هوسم شد خودم وخودش بوديم فقط!
چيه؟چه ايرادي داره يك دختر فقط با باباش زندگي كنه!!
.....…
يك شنبه ها 12 تا 2 !
يك موقع اگر يك كاره اي شدم اين دو ساعت رو تعطيل جهاني ميكنم!
.....…
عزيزم پر رو نشو،تا همين جاشم خدا بهت زيادي لطف كرده!
.....…
خانوم اين شلوار روپونزده تومن حساب كنيد ،من خودم پول
تخفيفش رو بعدا بهتون ميدم!
اين پدر من ميخواهد براي من كلاس بذاره بگه بازاري جماعت
زبون هم رو خوب ميفهمند،
گناه داره ضايع بشه جلوم!
.....…
دو نقطه ايكس ايتنر!
.....…
اين شركت كارش چيه؟
خدمات نصب و راه اندازي شبكه،
كلا همه كاري ميكنه!

.....…
چه گندي زد مرتيكه گنده!خوشم اومد باباهه با همه خونسرديش
وقتي خبر رو شنيد سي و شش ساعت تو خماريش مونده بود!
.....…
اينجوري بد شد،يك بار ديگه سر فرصت تشريف بياريد!
راحت باشين تو رو خدا!
.....…
عمو جان اگر ليمو ترشتون رو نميخوريد بدين به من!
ترجيحا سعي كنيد نخوريد!
.....…
شما اگر بچه داشتيد خيلي خوب بلد بوديد باهاش رفتار كنيد!!
چطور؟
آخه خيلي خوب اين بچه رو ميفهميد!!
مـن؟بچه! خودم رو هم نميتونم جمع كنم چه برسه به بچه!!
.....…
پارك يا سنيما؟كدوم !؟
.....…
سيگار نكشيد بچه ها!
نكشيد سيگار بچه ها!
بچه ها سيگار نكشيد!
باشه حالا اگر خيلي اصرار داري بكش!
.....…
آرامش و ديگر هيچ!
.....…
ببين بچه خوب،من كه نبودم شنيدم اومدي تو نظر خواهيم
فحش دادي باز!
حالا اومديم و من كامنت رو به دوستم نسپرده بودم چك كنه!
روت ميشد برگردم اين فحش ها رو بخونم!؟هـا؟روت ميشد؟
حتما بايد فلفل بريزم رو زبونت؟

براي امروز كافيه!
فعلا برم يك ذره بخوابم خستگي مسافرت
بيرون بره از تنم...!








Saturday, October 18, 2003

نه،نيستن خونه،
اين دختر لوسشون هنوز از شيراز بر نگشته،
پاشده با باباش رفته مسافرت
دختر هم دخترهاي قديم!




Wednesday, October 15, 2003

نيستن خونه،
با بچه هاي ايرانگردي ـجهانگردي رفتن شيراز!








Tuesday, October 14, 2003

دوشيزه مكرمه!
براي بار دوم سوال ميكنم،
«آيا ضمانت ميكنيد قيافه مباركتان براي ايشان
تا آخر عمر به همين صورت باقي بماند!؟»







Monday, October 13, 2003

آه اي پاييز
آه اي مهر
آه اي فصل پر شكوهآغاز مدرسه ها،
چگونه ميتوانم وصف كنم خوشحالي ام را از
آن روي كه ميتوانم تا ظهر در خانه به آرامي بخوابم،
و به وقت آمدن سيستر از مدرسه،به خستگي اش بخندم!







Sunday, October 12, 2003

جالبه،
من دو جلد فارسي كتاب برد باد رفته رو چند سال پيش خونده بودم،
بلافاصله بعد از خوندنش، فيلم ويدوئيش رو نگاه كردم،
يك سال بعدش دو جلد كتاب انگليسيش رو هم خوندم.
بعد از اين همه وقت،
جديدا چند روزه كه دارم سي دي هاش رو نگاه ميكنم
از اول فيلم تا ملاني رو ميديدم، يادم ميومد كه آخر فيلم ميميره،
اما نميدونم چرا ديشب ساعت 2 نصفه شب وقتي فيلم به آخرش
رسيد و ملاني مرد،
نشستم زار زار به خاطرش گريه كردم!!








من نيستم
آن بيدي،
كه بلرزم
به اين بادهــآ!




Saturday, October 11, 2003

شيرين عبادي هاش صلوات:)



گمان ميكردم،
زمان بگذرد
عوض مي شوي
زمان بگذرد
عوض مي شوم

زمان بگذشت
عوض نشدي
زمان بگذشت
عوض نشدم
اي زمان
ما آدم بشو نيستيم، برو خونتون دير وقته!




Friday, October 10, 2003

و خداوند،
defaultذهني مرا،
به هنگام آفرينش
«باور نكن،داره زر ميزنه»
قرار داد!




Thursday, October 09, 2003


Wednesday, October 08, 2003

و من سگ شدم!
اين سه روز آخر كلاسهاي ايرانگردي ـ جهانگردي رو مثل سگ خنديديم،يعني اونقدر خنديديم
كه ديگه نفسمون بالا نميومد،يك جوري كه واقعا من اون آخرهاش احساس ميكردم
عضلات صورتم ديگه قدرت انقباض انبساطشون رو از دست دادند،اونقدر بي حس
ميشدم كه فكر مي كردم بعد از خنده هام حتما ميميرم!مخصوصا اون قسمتي كه
ميخواستيم مصاحبه مديريت هتلداري رو بدهيم!!
عين سگ خنديديم!

و من سگ شدم!
امروز به ازاي همه اون سه روز وبقيه روزهاي تابستون عين سگ كار كردم،يعني
از صبح زود تا شش بعد ازظهر يك لحظه هم ننشستم!يعني اونقدر كه ديگه اخرهاش
از خستگي داشتم مي مردم،ديگه نفسم بالا نميومد،هرچند وقت يك بار يك انرژي
ماورا آدميزاد پيدا ميكنم كه باعث ميشه بدون توقف فعاليت كنم،
فقط براي جبران اين حالت غير عادي ام يك دو سه روز كارمه تا حالم سرجاش بياد!

و من سگ شدم!
شب هاي همه اون روزهايي كه تو كلاس اينقدر ميخنديديم، وقتي ميومدم خونه،به
مامان و سيستر بيچاره كه مي رسيدم سگ مي شدم،به وضع فجيعي پاچه مي گرفتم،
،دست خودم نيست روزهايي كه بيرون از خونه خيلي بهم خوش مي گذره، تو خونه
اخلاق سگيم خود به خود فعال مي شه!واقعا نميفهمم اين سيستر با اين اخلاق سگيم
چه جوري ميتونه اينقدر بهم محبت كنه و دم به ساعت برام چيز ميز بخره،
بهتره ببريمش مشاوره اي چيزي،نكنه خدا بخواهد بهتر بشه!

و من سگ شدم!




Tuesday, October 07, 2003

مي داني،
دلم ميخواهد سرتا پايت را طلا بگيرم،
با زيباترين گل هاي بـهاري بپـوشانمت،
وبا خوشبترين عطر هاي ممكن معطرت كنم،
آنگاه
با يك دانه ليمو ترش تعويضت كنم!




Monday, October 06, 2003

خواهش ميكنم مادربزرگ!
اختيار داريد،شما مراحميد،خيلي لطف كرديد زنگ زديد!
نه با با كجا خواب بودم!
مگه ساعت پنج و نيم صبح هم كسي ميخوابــــه!!!




Sunday, October 05, 2003

بچه هاي خوب،
اگر مي خواهيد دعوا كنيد و حرفهاي زشت زشت بزنيد،
بريـد تو كوچه!
من حوصله پاك كردن نظر خواهيم رو ندارم!




%%@@@@@%%%@@@@%%@@
%%%%%%%%%%%%%%%%@
من:@
مهندس:%
(ااينجا من و مهندس شركت داريم تو سر خودمون ميزنيم
تا منظورمون را به هم ديگه حالي كنيم)

يك خانوم چاقي اومد تو اتاق دو خط ميخواست حرف بزنه سصيد كيلو عشوه اومد
من در افكار خودم: اه اه ادم به اين چاقي كاش ديگه اينقدر مزه نمي ريخت براي اينا!
يك ساعت گذشت!
من:بدون هيچ حرف اضافه اي خداحافظ!
مهندس:خداحافظ!!!

يك ربع بعد من منتظر آژانس در دفتر خانوم همسايه!
مهندس ميدود!!
ببخشيد يادم رفت بگم يك نرم افزار بچه يك مهندس نرم افزاره!اين كاري كه شما ميكني
مثل اين ميمونه كه يك پدر مادر بچه شون را توليد كنند بعد بذارنش تو خيابون!
من:بچه من جاش خوبه!
مهندس ميخندد!
من :همچنان پروژه زدگي از قيافم مي بارد!واي چقدر خوابم مي آيد!
مهندس:مي فكرد
من مي فكرم:هنوز هواسرد نشده چه شلوار گرمي پوشيده زمستون كه بياد قراره لاحاف
بپوشه احتمالا!
مهندس:اما از نظر اخلاقي هم اگر حساب كنيم اين كار كه آدم بچه اش را ول كند اصلا
كار درستي نيست!
من:سكوت
مهندس:شما به جاي اينكه در خانه با دوستات تلفن حرف بزني اين را بنويس!!
من:خنده زوركي....!دارم بالا ميارم
مهندس :هر وقت خواستي شروع كن نيازي نيست خبر هم بدي!
من:باشه،سعي ميكنم...

خانوم همسايه: خانوم احمدي هم كلاسي راهنماييت رو ديدي!؟
من:هــآ؟
خانوم همسايه:گفت تو اتاق مهندس ديدتت ،گفت همون نگاه اول شناختتت!
گفت از راهنماييت تا حالا هيچ فرقي نكردي!
من دو ريالي ام مي افتد:آها!همون خانوم محترم چــاق بانمك!
واقعا چه روز خوبي، چه آدمهاي خوبي،چه زندگي خوبي....

بالاخره بالا اومد!!




Friday, October 03, 2003

و كم كم برايم yahoo Helperشدي،
هميشه بودي اما هيچ وقت به درد نمي خوردي!




Thursday, October 02, 2003

و خداوند
كم لطفي اش را در ندادن حماقت كافي
براي باور كردن حرفهاي تو در حق من تمام كرد!




Wednesday, October 01, 2003

شكارچي
به اين خوبي
كي ديده؟
كي شنيده؟؟



ميگما
اين صادقانه عجب حرفهايي در باره ما ميزنه هــــــــا:X








عزيزم،
تو ديونه نيستـــيها
آدم ديوونه كني!




Tuesday, September 30, 2003

آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست!



Monday, September 29, 2003

زندگي آشغال لعنتي دارم،
ميفهمي يا باز هم صدام رو ببرم بالاتر تا يك ذره دركم كني!!!




Sunday, September 28, 2003

و من موجودي را ديدم
كه حتي آدمك هاي مسنجر را نيز جدي ميگرفت
و من خنديدم
وقتي نيم نگاهي به خودم انداختم
كه حتي آدمك هاي متحرك برايم مجسمه اي بيش نبودند!



Saturday, September 27, 2003

ببخشيد،
«عجب روز سختي بود،واي چقدر خوابم مياد، از خستگي دارم ميميرم،
بالاخره از پايان نامه ام دفاع كردم،چه استاد راهنماي نفهم خالي بندي داشتم،
اين صداهاي عجيب غريب چيه داره از كامپيوترم مياد،باز بوي سوختني ازش
مياد.چه خاكي به سرم بريزم،»
به اسپانيايي چي ميشه؟







اگر همه تعريفهاي جدي رو شوخي بگيري و
همه انتقاد هاي شوخي رو جدي،
اين وسط براي تشخيص اين دوتا اونقدر
گيج ميشي،
كه مثل من ديگه هيچي
برات مهم نيست..!




Friday, September 26, 2003

اين تابستون هم تموم شد
و من آخر همراه اين سيستر نرفتم باشگاه بسكتبال،ببينم اونجا
چه دسته گلي به آب ميده كه اينقدر دلش ميخواهد من همراش بيام!
اين تابستون هم تموم شد
و من آخر نرفتم از مسئول استخر عينكم رو كه جا گذاشته بودم پس بگيرم!
اين تابستون هم تموم شد
و من يك بار هم نتونستم به قولم عمل كنم برم پيش مادربزرگ عزيزم! متاسفم:(
اين تابستون هم تموم شد
/:(و من فقط دو كيلو چـــاق شدم/
اين تابستون هم تموم شد
و پايـان نامه مـن تموم نشـد كه نشد!
اين تابستون هم تموم شد
و من
هنوز كه
هنوزه
آدم نشدم!



Thursday, September 25, 2003

نه من حالم كاملا خوبه:((
فقط وقتي صبح كله سحركه سيستر رو صدا كردم،
بياد اتمام پروژه ام رو بعد از دو ماه ببينه متوجه شدم كه كه همه data baseام رو موقع
رايت كردن رو سي دي اشتباهي پاك كردم و هيچ backup اي هم ازش ندارم!!




Wednesday, September 24, 2003

نكن كاري،
كه بودنت با نبودنت
برايم تفاوتي نكند..!




Tuesday, September 23, 2003

استفاده علمي از وبلاگ

ببينيد،من يك نظر خواهي ميذارم اين پايين،چرا؟
چون شنبه بايد برم دفاع پايان نامه ام و استادم هم هنوز از مسافرت برنگشته!
چه ربطي داره؟ربطش اينه كه يك چند تا سوال تخصصي دارم و ميخوام
فقط اونهايي كه چيزي ميدونند در موردش لطف كنند و تو اون نظر خواهي
برام بنويسند زهرا مخصوصا تو!
حالا اگر اومدم صفحه نظر خواهيم رو باز كردم ديدم نوشتيد «مرسي به من
سر زدي و نميدونم چقدر صفحت قشنگه و به منم سر بزن و دوباره
ميام اينجا و چقدر تو كوتاه مينويسي و....»ديگه نظر خواهي بي نظر
خواهي ها!(كي بره اين همه راهــو)
حالا سوالها؟
1-چرا من با اينكه صفحات asp ام را unicodeهم كردم و ويندوزم هم فارسي داره
دادهايي كه فارسي وارد ميكنم فارسي نمايش داده نميشه:(؟
2-اصلا ميشه پسورد saدرsql را عوض كرد يا مجبورم دوباره نصبش كنم؟
3-كلا براي يك پروژه دو سه ماهه aspچقدر بايد پول گرفت:)؟
ارادتمند :مريم آ







اينكه من به تو دروغ نمي گويم،
ربطي به خوب بودن من نـدارد!
دليلش تنها و تنها خودت هستي،
كه آنقدر برايم ارزش نداشتي تا دروغي برايت بسازم!







Monday, September 22, 2003

راستش اون خانومه،
اينقدر اين رايانه و ميز و تشكيلاتش رو برق انداخته،
كه آدم حيفش مياد باش وبلاگ بنويسه...!




فرمايش شما صحيح،
اما هيچي بهتر از كم محلي نيست!








Sunday, September 21, 2003

خواهش ميكنم خانوم،دست پخت شما جدا بي نظير بود!
حتي تصورش هم نميكردم بشه قورمه سبزي
رو جوري درست كرد كه نشه خورد!







Saturday, September 20, 2003

چي شد كه تو ديو شدي
من اولش گرگ بودم،
چي شد كه تو گرگ شدي
من اولش ميش بودم،
پس چرا ميش نموندي
گرگ ميشا رو با شاخه هاش
سوراخ سوراخشون مي كرد،
لقمه خامشون مي كرد،
پوستين گرگ مرده رو پوشيدم
رو پوست ميشم،
كه گــرگه شـاخم نزنه!







هيچي،چيز مهمي نيست
فقط نميدونم اون استاد اي اس پي كي قراره از مسافرت خارج
لعنتي اش برگرده،اصلا يادش رفته من بايد تا آخر شهريور
اون پروژه كذايي رو به شركته تحويل بدهم،و فقط دو سه تا
اشكال كوچيك دارم كه جز خودش كسي نمي تونه بهم كمك كنه!

هيچي ،چيز خاصي نيست
همه اش به خاطر خستگيه، اينقدر توي اين كلاس هاي ايرانگردي ـ جهانگردي
ازمون امتحان گرفتن كه ديگه دارم بالا ميارم،مخصوصا اون امتحان جامع با
اون سوالهاي بي ربطش و از اون مسخره تر مصاحبه اش كه دقيقا سه ساعت
منتظر موندم تا نوبت به من برسه و اون خانومه مطمئن بشه بعد يك عمر كلاس
زبان رفتن، عقب مانده ذهني نيستم و ميتونم به سوالهاي مضحكش جواب بدهم!

هيچي،چيز عجيبي نيست
اينكه هرروشي تو برنامه نويسي ام به كار مي گيرم هيچ جوري نمي شه
داده هام رو تو اس كيو ال فارسي وارد كنم و صفحات اي اس پي اون رو
به صورت كدهاي عجيب غريب نشون نده!!

هيچي،چيز قابل ذكري نيست
همون درگيريهاي هميشگي،اينكه من هيچ جوري نميتونم بفهمم
لباس پوشيدنم چه ربطي به بقيه داره و چرا درست همون لباس
هايي كه من از پوشيدنشون لذت مي برم،همونهايي هستند كه
به هيچ عنوان با سليقه بقيه بزرگترها جور در نمياد!به نظر
مياد تو مهموني مكه اومدن اين يكي خاله جان هم بايد همون
كاري رو بكنم كه تومهموني اون يكيشون كردم،هر چي لباس
داشتم ريختم جلوشون،گفتم يكيش رو انتخاب كنيد،اگر هيچ
كدومش رو دوست نداشتيد ميريم همين الان هر چي ميگيد
ميخريم!!آخرش هم خالهه اون كت ياسيه با شلوار سفيدم
رو پسند كرد!
از رنگ آميزيش خوشم اومد...!

هيچي،چيز جالبي نيست
اينكه هميشه تو مهموني ها بايد يك جوري باشم كه مهمونها با
خودشون فكر كنند به به !من چه دختر احمق زرنگ گوش به
حرف كني هستم!
هيـچكي نبايد بفهمه من چـه آدم غير قــابل تحـملي ام!

هيچي، چيز غريبي نيست
دلتنگي رو ميگم،نارضايتي رو منظورمه،همون كه حالا حالا
ها بايد براش تلاش كنم!

هيچي ،چيز جديدي نيست!
كه من بيام اينجا مزخرف بنويسم وتو بياي بخوني و حوصله ات از غر زدن هام سر بره!




Friday, September 19, 2003

فيلباني ميخواهم،
تا بگيرد آنچنان حال آن فيل مرا،
تا دگر باره نيايد به سرش هواي هندوستان رآ.
آ بده!






Thursday, September 18, 2003

كساني كه به من زنگ ميزنند دو حالت دارند:
يا كار و مشكل خاصي برايشان پيش امده است،
يا اينكه خيلي خيلي دلشان برايم تنگ شده است و
خيلي وقت است كه با يك انسان بيكار و علاف دردل نكرده اند!





Wednesday, September 17, 2003

دوشيزه مكرمه!
آيا ضمانت ميكنيد،
قيافه مباركتان تا آخر عمر براي ايشان تكراري نشود...!؟







Tuesday, September 16, 2003

من،
فقط موقع كار با هيچكي شوخي ندارم!
خوب،
به هرحال بقيه موارد زندگي هم كه شوخي بردار نيست...






تلخه!
تلخـه!
تلــخه!
و من مجبورم تاآخرش رو بچشم..!




Monday, September 15, 2003


Sunday, September 14, 2003

اگر فكر كردي چون ده سال پيش سه سال انگليس بودي،
يك روشنفكر امروزي به حساب مياي!
بهتره از اين به بعد قرص پينك هات رو سر ساعت بخوري عزيزم..!






Saturday, September 13, 2003

اين دفعه دومه كه دايي جان از سر دلسوزي رو خط اعصاب من كار ميكنه
و من جلوي خودم رو مي گيريم كه هيچي در باره اش ننويسم كه اگر از
بر و بچه هاي فاميل اومدند اين خراب شده رو خوندند مجبور
نشوم در قبال احساسات خالصانه ام جواب پس بدهم..!




هي، من يكي رو ميشناسم،
اونقدر بي جنبه و نديد بديده،
كه اگر از يكي يك هديه كوچيك بگيره
هر چي هم بدي بهش كرده باشه يادش ميره!




Friday, September 12, 2003

ازدواج عبارتست از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي ، سه سال جنگ و سي سال تحمل!
( تن )



جدا بعضي از جمله ها را بايد با آب طلا نوشت!
از جمله سخن برگزيده اي كه ديروز در تپش اسي خان
شوهرفهيم ليلا فروهر بعد از كلي ليلا جون ليلاجون
كردن و جلوي دوربين نيامدن و كلاس گذاشتن،
در مورد همسر هنرمندشون فرمودند:
«ليلا متعلق به همه خانواد هاي ايراني هست!!»
:))





Thursday, September 11, 2003

يك لحظه دلم براي كچل ها سوخت.
آخه اونها چه گناهي كردند كه هيچ وقت نميتونند بگند:
«به شماره موهاي سرم....!»




راستش نشستيم حسابي فكر كرديم
ديديم روز پدره،بايد براي باباهه كادو بگيريم،
و مسلمه كه براي خريد كادوهه بايد پـول داشته باشيم!
ديديم هيچ پول اضافه اي براي اين جور موقع ها نگه نداشتيم،
رفتيم به بهانه كلاس اي اس پي از خودش پول گرفتيم باهاش
براش هديه خريديم!
تازه كلي هم ذوق كرده بود!







Wednesday, September 10, 2003

ضد حال

ضد حال يعني اون دوست فرانسويت تو نامه اش بنويسه براي تعطيلات اگر ميخواي برات بليط بگيرم
بياي فرانسه،اما هيچ جوره نتوني خانواده ات رو راضي كني كه بگذارند بري!
ضد حال يعني وقتي كلي از كارات زدي بري براي مامانت كادو بخري،لحظه اخر بفهمي باباهه اشتباهي
تاريخ چك رو نوشته 1372/
ضد حال يعني وقتي داري با ارامش خاطر سر جلسه امتحان زبان كتابت رو ورق ميزني چشمات بيفته
تو چشم استاد كه كلي هم باهاش رو دروايسي داري!
ضد حال يعني يعني وقتي براي اولين بار راس ساعت رسيدي ايستگاه قطار،بفهمي قطار نيم ساعت پيش
حركت كرده بوده و داداشه اشتباهي ساعتش رو بهت گفته بوده!
ضد حال يعني وقتي تو مهموني به دوستت داري ميگي اون دختره چقدر ننره،دختره برگرده بهت نگاه
كنه و بقيه حرفهات رو در حاليكه نگاهت تو صورت اونه بگي!
ضد حال يعني قبض تلفنت بياد....تومن اما قبض همراه بابات بياد هفت تومن!
ضد حال يعني شب مهموني دوستت يك جوش گنده تو صورتت بزنه!
ضد حال يعني تا كانال عوض كني،سخنراني اين ميسيز تموم بشه!
ضد حال يعني نظر خواهي تو وبلاگ!
ضد حال يعني فيلتر شدن وبلاگت
و بالاخره !
ضد حال يعني پروژه تو تابستون:((








Tuesday, September 09, 2003

بچه !
تو برو اون وبلاگت رو بنويس!
تو رو چه به اين كارا!!







اختيار داريد خانوم،
اون مانتويي كه شما براي دخترتون سفارش كرده بوديد من بخرم،
اصلا قابل اين حرفها رو نداره كه نخواين پولشو بدين!




Monday, September 08, 2003

مگر اين كه توي خواب ببينم،
يك روزصبح از خواب بيدار شدم،
و شب قبلش توي خواب كابوس نديدم..!







Sunday, September 07, 2003

تنها مسبب خنده هاي آرام و بي صداي من تويي
كه ميترسم لوس بشي
اگر بفهمي بهت خنديدم..!





اي بدبختي
ما كه وبلاگ خودمون رو با اين فيلتربازيها نمي بينيم
كسي اگر چيزي مي بينه بي زحمت براي منم تعريف كنه!





Saturday, September 06, 2003

يك ،دو،سه
اعتراف ميكنيم:
«به معناي واقعي كلمه كم آوردم!»






Friday, September 05, 2003

نمي دونم چرا اين تخته سنگي كه مدتهاست قراره سرم بهش بخوره
و آدم بشم،
هيچ جوري هويدا نميشه!!






قابل توجهِ (پرانتز )
بنا به سفارش اكيد بعضي از دوستان،
از اين زمان به بعد در اين مكان نظر خواهي راه اندازي ميشود!!

لطفا آشغال نريزيد!



Thursday, September 04, 2003

نوازندگان بنوازند
آبي متولد ميشود!




اگر من اينقدر رو راست حرف دلم رو نميگذاشتم كف دست مردم،
شايد الان ،
به جاي اين سايه تير خورده سوراخ سوراخ
يك سايه درست حسابي داشتم!




Wednesday, September 03, 2003

كاري نداري بكني؟

كاري نداري بكني؟
كاري نداري بكني؟
كاري نداري؟
خب پس يه كم خردل بريز تو كفشت
جيبتو پر از دوده بخاري كن
يه ميخ توي كفشت بگذار
يه كم شكر بريز تو موهات
اسباب بازيهاتو بالاي پله ها بچين
يه كمي پاستيل توي قفل در بچسبون
آشغال بخور،يه كبريت روشن كن
يه نقاشي روي ديوار بكش
چند تا تيله توي راهرو غل بده
حالا برو بغل مادرت
چشماتو ببندو يه كم چرت بزن!


«شل سيلوراستاين»




Tuesday, September 02, 2003

يادم باشه،
اگر يكي گند ترين روز زندگيم رو سوال كرد،
حتما بهش بگم:
سه شنبه دوم سپتامبر 2003!



Monday, September 01, 2003

از جمله نواقص افكار من اينه ،
كه براي ديگران به آزادي صد درصد بشر معتقدم،
و در اوج روشن فكري همه جوركاري رو تاييد ميكنم،
اما همين كه به خودم ميرسم به يك انسان عصر حجري امل مبدل مي شم!




خوب،
شما خودت به جاي عدد اون دو تا پست قبلي يك بگذار،
من ديگه نمي شمرم!




Sunday, August 31, 2003

كسي يك جاي آروم شلوغي،
كه بشه توش يك كم خيلي بلند داد زد،
سراغ نداره؟




آنچه يافت مي نشود،آنم آرزوست!



شمارش معكوس
2




Saturday, August 30, 2003


شمارش معكوس
3



Friday, August 29, 2003

شما اگر سوالي از هيتلر داري،
خوب از خودش بپرس!




Thursday, August 28, 2003

نمي دونم چرا تازگيها به هركي آدرس وبلاگم رو ميدهم،
رفتارش باهام كلي عوض ميشه!
يك جورايي احساس ميكنم،
مدام سعي ميكنه مواظب رفتارش باشه!






مريم!
از خالق ليمو ترش تشكر كردي؟؟




Wednesday, August 27, 2003

فرض كنيد از اول تابستون تو خونتون سر اينكه اصولا چرا شما اينقدر ميخوابيد
بحث باشه و شما همچنان بي اعتنا به حرف بقيه تا هر وقت كه دلتون ميخواد
ميخوابيد!
همچنان فرض كنيد يكي از همين روزها يكي از هم دانشگاهيهاتون به شما زنگ
ميزنه و از تون فلان جزوه رو ميخواد و در حين صحبتهاش اشاره ميكنه كه
فلان روز شما را با فلان دوستتون فلان جا ساعت 7 صبح ديده،وبا كمال
پررويي و فضولي ازتون ميپرسه براي چي شما اون موقع اونجا بوديد و شما
هم بدون اينكه اجازه بدهيد يك ذره شك كنه كه شما اون روز فقط براي
اينكه باباي دوستتون فكر كنه دخترش قراره كل روز رو با شما باشه،علكي
اونجا پيشش وايساده بوديد، بهش ميگيد كه منتظر سرويس اون شركتي بوديد
كه قراره براش پروژه بنويسيد و فرض كنيد كه كلي خوشحال ميشيد كه اون
به سادگي باور ميكنه و با خودش تصورميكنه شما چه دختر سحرخيزي هستيد!!
حالا فرض كنيد دفعه بعد كه زنگ مي زنه در حين صحبتهاش از تون مي پرسه
كه شما كه از اون دسته دخترهايي نيستيد كه تا 10 و 11 ميخوابند؟ و در ادامه
حرفهاش ميگه متاسفانه!!بعضي ها عادت دارند تا ظهر بخوابند و اين متاسفانه
را جوري ادا ميكنه كه دلتون ميخواهد كيف سي دي رو ميز رو تو سرش
بكوبيدو فرض كنيد شما هم بر خلاف هميشه از خودتون شرمنده مي شويد و
خودتون را به آدم خوب ها ميزنيد و ميگيد نه نه!من اصلا خوشم نمياد از
اينجور آدمـها!!در حاليكه مي دونيد به اون پسره هيچ ربطي نداره و شما
همچنان از اين دروغ بي شرمانه تون خشنود به نظر ميرسيد!
اما اين خوشحاليتون مسلما طولي نمي كشه، چون واقعا نمي تونيد فرض كنيد كه
كه اون براي 7 صبح فرداش قرار بگذاره كه بياد جزوه ها را ازتون بگيره!!؟؟
در ضمن گيرم كه همه اين فرضيات شما درست در اومد!
اين منم كه دارم از خواب ميميرم الان:((



يك آدم با سليقه اي براي دوستش كه اسمش مريم بوده
يك فلش طراحي كرده،
فكر كنم من بيشتر از مريم مورد نظر اون ذوق كردم!




من گرفتار سنگيني سكوتي هستم
كه گويا قبل از هر فريادي لازم است!




Tuesday, August 26, 2003

شده عين شوهرش!
مرموز،پرتوقع،تودار،مشكوك،خودخواه،ننر!




Monday, August 25, 2003

شد ما يك بار يك نظر خواهي بگذاريم و اين ما رو ضايع نكنه؟!



ميگن هر موقع،
1-رو دسته صندلي كلاس چيزي ننوشتي
2- صداي هواپيما شنيدي و سرت رو بالا نكردي، بهش نگاه كني!
ميتوني ادعا كني با كلاس شدي!




Sunday, August 24, 2003

استفاده شخصي از وبلاگ:
(استاد گرامي،جناب آقاي خدائي!
ازآخرين داستاني كه برايم فرستاديد واقعا سپاسگزارم،فوق العاده بود،
متاسفانه در اثر بي احتياطي موقع خالي كردن ميل باكسم، فراموش
كردم آدرس ايميلتان را بردارم، و از شما تشكر كنم، اميدوارم اينجا را
خوانده و پوزش من را بعد از مدتها بپذيريد.
با لباس كاملا رسمي!
امضاء: مريم آ)




تنها ذهنيت اشتباهي كه از خودم داشتم،
اين بود كه تصور ميكردم ،
خيلي آدمم!




Saturday, August 23, 2003

كي بود كي بود،
من نبودم!
شايد بـايد مي پـرسيدم،
بيشتر ازاين مي فهميدم،
شايد بايد مي فهميدم!!




يك چيزي هست كه ادمها بهش ميگن:«حريم شخصي
فقط خواستم ياد آوري كرده باشم كه اين دفعه هي نياين
بپرسيد منظورت چيه از اينكه تو وبلاگت نوشتي .......؟



Friday, August 22, 2003

And I was thinking to myself
This could be Heaven or this could be Hell




چقدر دلم ميخواهد،
با يك آدم زبان نفهم، حسابي حرف بزنم...!




Thursday, August 21, 2003

دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه،
دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه،
دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه،
دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه،
دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه، دروغ ميگه،دروغ ميگه،
د ر و غ مــ ي گ ه : ( (



Wednesday, August 20, 2003

هيچ وقت فكر نميكردم،
اونقدر احمق باشي،
كه همه چيز رو بفـهمي!




Tuesday, August 19, 2003

اينكه اون خيلي مهربونه و به من هم خيلي لطف داره،
دليل نمي شه كه من بتونم تحملش كنم!
اونم فقط به خاطر اينكه همه اون چيزهايي كه من براي به دست
آوردنش پوست خودم رو كندم ،اون با يك اراده كردن به دست آورده!!





Monday, August 18, 2003

چقدر خوب است كه
من و او احساسات همديگر را به خوبي ميفهميم
بدون آنكه حتي يك كلمه درباره اش با هم حرفي زده باشيم،
او ميفهمدكه من چگونه همه تلاشم را براي تحمل وجودش انجام مي دهم،
و من !
كاملا درك ميكنم كه حضور من چقـدر ميتواند مخرب حـال او باشد!!



Sunday, August 17, 2003

واقعا نمي دونم امروز به جز اين ادكلن هديه تولدم
از طرف پاسكال فرانسوي،چه چيز ديگه اي مي تونست
منو اونقدر خوشحال كنه،كه از حالت پسي كوزيوم شديد
به حالت ماوراء داد زدن برسم!



Saturday, August 16, 2003

مهم ترين،ساده ترين و ملموس ترين قانون روابط زندگي بشريت:
«قيافه ات برام خيلي تكراري شده،عزيزم!»






مدتها پيش آموختم كه نبايد با خوك كشتي گرفت،
خيلي كثيف مي شوي ولي مهمتر از آن،
خوك از اين كار لذت مي برد!
جرج برناد شاو



Friday, August 15, 2003

خوب مسلمه كه وقتي از صبح تا غروب با دوستهات بري
اردوي ايرانگردي-جهانگردي و كلي هم بگي بخندي و
چيزهاي جديد ياد بگيري بهت خوش مي گذره ،مخصوصا
اينكه كه اونجا يكي يك دفعه يك آهنگي با گيتار بخونه
كه مدتهاست داري با خودت زمزمه ميكني!:
“I made a mistake,I know I was wrong”



Thursday, August 14, 2003

خوب،
اين هم ،
يكي از حماقتهـام به حساب مياد،
كه هميشه بيشتر از خود اشخاص دلم براشون شور ميزنه،
مثل الان كه هيچ جور نمي تونم نگراني رو از خودم دور كنم!




Wednesday, August 13, 2003



داخل پرانتز:
(هر كي با خواندن مطالب 7 آگوست من فكر كرده اون رو
درمورد يك شخص نوشتم،به خودش مربوطه،
بره مشكلش رو با خودش حل كنه!
من توضيحي ندارم بدهم!)




Tuesday, August 12, 2003


علي كوچيكه،
علي بونه گير!
نكنه تو جات وول بخوري،
حرفهاي ننه قمر خانوم،
يادت بره،
گول بخوري!




Monday, August 11, 2003

روزي كه صبح اول صبحش،
با چاق سلامتي پدر با پستچي وقت نشناس و
از خدا بي خبرِ قبضِ تلفن در دست،
شروع بشه،
انتظار زيادي از پايانش نميشه داشت!




Sunday, August 10, 2003

اين فلش:
ديدني است!




واقعا كه ديوونه اي!!



Saturday, August 09, 2003

كوچكتر كه بودم،
ياد گرفته بودم از همه تشكر كنم.
بعد ها آموختم هركس كه به من كمك ميكند،
بيشتر از همه به خودش كمك ميكند،
و از خود متشكر شدم!
و حال:
حتي خودم را هم نميتوانم تحويل بگيرم!



Friday, August 08, 2003


ديروز از صبح نشستم جزوه اماكن باستاني رو خوندم،اونقدر
اسمهاي عجيب غريب داشت كه تا 4 بعد ازظهر كه رفتـم
امتحان بدهم مخم سوت كشيده بود.قبل از امتحان يك آدم
شريفي زنگ زد كه هوس كرده من رو پيتزا مهمـون كنه!!
منم از خدا خواسته كلاس 8 تا 9:30 جهانگـردي رو ول
كردم و با هم رفتيم بيرون،حـسابي بهمون خـوش گذشت،
شب هـم كه برگشتيم اونقدر سر حـال اومده بوديم و بـا
آهنگ هاي مختلف حـركات موزون كـه چه عـرض كنم
ناموزون انجام داديم كه ديگه از حال رفتيم،به قول دوسـتم
احتمالا به جاي نوشابه نوشيدني مفيد ديگـه اي خـورده
بوديم و خودمان خبر نداشيم!!
فعلا كه اين روزها اوضاع خـيلي داره بر وفق مراد پيش
ميره، چشم نزنم خالق ليمو ترش حسابي باهام كنار اومده!
براوو!!



Thursday, August 07, 2003

نه كه بگم بد بودهــا،نـه!از سرم هم زيادي بود.
اما فكر ميكردم خيلي بهتر از اينها بايد باشه،
شايدم هست،
نمي دونم.



Wednesday, August 06, 2003

چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد!




Thursday, July 31, 2003

بيش از اين
ماندنم،
جايز نيست،
به سفر بايد رفت!







Wednesday, July 30, 2003

دلگيرم
از اوني كه دستش رو گرفتم،باهاش كنار اومدم،هر چي بلد بودم با
حوصله بهش ياد دادم،جزو بهترين دوستهام حسابش كردم وامروز
براي اينكه لج من رو دربياره،همه اون سوالهايي كه من بهش جواب
ميدم رو از مهندس شركت مي پرسه و با اينكه همون جوابهايي
ميگيره كه من بهش مي دهم،دست از اينكارش برنميداره،نميدونم
شايد ميخواهد ثابت كنه من هيچي بارم نيست!
دلگيرم
از مهربون ترين خانم فاميل،كه اونقدر بهم خوبي كرده بود كه تا
آخر عمر مديونش بودم و با اون حرفي كه پشت سر نزديك ترين
فرد زندگيم زد، ساعتها نتونستم از ناراحتي بخوابم و وقتي مستقيما
ناراحتيم رو بهش ابراز كردم با اينكه فهميد چه اشتباهي كرده ،اتفاقي
نيفتاد جز آنكه اعتماد هميشگي ما را به هم ديگر را از بين برد!
دلگيرم،
از اون كه فكر ميكنه با حرفهاش داره آرومم ميكنه در حاليكه اونقدر
اعتماد به نفسم رو پايين مياره كه دلم ميخواهد گوشي رو تو سرش
بكوبم و داد بزنم خاله جان بسه نميخوام برام دلسوزي كني!
دلگيرم
از خودم،از اينكه اينقدر حساسم ،از اينكه زود دلم ميگيره،از اينكه
توقع دارم همه مثل خودم احمقانه يا به تعبيري صادقانه رفتار كنند،
از اينكه نمي تونم خودم رو عوض كنم،از اينكه اينقدر دارم تو خودم
مي ريزم،از اينكه هيچ وقت آدم نميشم!

دلگيرم
از اون كه يك جايي اون بالا داره براي خودش فرمانروايي ميكنه،
از اونكه من رو هي يادش ميره،از اونكه تا اشك من رو درنياره
وضعم رو بهتر نميكنه،از اونكه نميدونم كي ميخواهد من رو از
دوزخ بيرون بياره!

دلگيرم!!دلگـــــــير!




واقعا،
آدمهـا،
بيشتز از آنكه به ديدن هم نياز دارند،
براي تحمل همديگر به دور بودن از هم محتاجند!




Tuesday, July 29, 2003

يكي به اين بگه
دست از اين كارهاي احمقانه اش برداره،
يك چيز بهش مي گمــا!



مضحك ترين،با حالترين وجالبترين چيزي كه امروز متوجه شدم:
18 به بالا شدن معدل اين ترم من!




Monday, July 28, 2003

نه،ما هيچي به سيستر نگفتيم،فقط وقتي برگشتيم رسما ازش
خواهش كرديم،اين دفعه وقتي جايي ميريم و اون رو نمي بريم و
و كلاس داره،ديگه آه نكشه،حالا من هيچي ،بچه هاي فاميل هيچي،
اين بشريت هيچي،بقيه ملت چه گناهي كردند كه بايد به خاطر
تجمع كلر در استخر حالت خفگي بهشون دست بده و همه
خيلي شيك از استخر بيرون انداخته بشند!
البته من كاملا براش توضيح دادم كه درسته كه ما بدون او باز هم
مي ريم اما خوب اين اصلا در شان سيستر نيست كه اينجوري مثل
حسرت كشيده ها آه بكشه،خوب يك روز ديگه كه كلاس نداشته
باشه اون رو هم مي بريم !!
البته اون تقصيري نداره ،
اين رو بايد از بچگي بهش ياد ميدادن كه آه كشيدن اون هم اينقدر
سوزناك اصلا كار خوبي نيست، اصلا!




Sunday, July 27, 2003

اين ساندويچ جور نميشه،
بدون خيار شور نميشه!





Saturday, July 26, 2003

عروس خوش قدم:
بي نمك ترين، بي معني ترين، بي اصالت ترين،
بي محتوا ترين، لوس ترين و ضيعيف ترين
فيلمي كه اين چند سال اخير ديده ام!
فقط خوشحالم از اينكه كارگردان ،هنرپيشه و تهيه كننده فيلم
با ساختن اين فيلم همه عقده هاي دوران زندگي خود اعم از پولدار بودن،
پرنس بودن، ،هندي بودن،ژاپني بودن، خوش تيپ بودن ، دهقان فداكار بودن و...
را جبران كردند!




Friday, July 25, 2003

به بن بست رسيدم،
يك جاي كار گره خورده با هيچي باز نمي شه حتي با دندون
هم نتونستم بازش كنم،
خودم رو زدم به بي خيالي، اين بهينه ترين كاري بود كه به
فكرم رسيد در اين شرايط انجام بدهم.

به بن بست رسيدم،
همه چي خودش داره پيش ميره ديگه دست من نيست،يك
چيزهايي رو من ديگه نمي تونم عوض كنم،حتي خودم رو
حتي اين اخلاق سگيمو!
سيستر اين روزها كمتر مياد دم اتاقم،با اينكه ميدونم چقدر
حوصله اش تنهايي سر ميره اما دست خودم نيست نمي تونم
به حرفهاش گوش بدهم،حتي خودم رو هم نمي تونم تحمل كنم.

به بن بست رسيدم،
اين باباهه تازگيها بدجور گير ميده،ميگه شبها كه ميام خوابي،
صبح ها كه ميرم خوابي، از تو غارت بيرون نمياي،اصلا
دلت براي بابات تنگ نمي شه،يادت رو باباتم نيست،...
كاش ميفهميد كه من اين روزها حوصله خودم رو هم ندارم
چه برسه به بقيه!

به بن بست رسيدم
براي اولين بار از تخته پرش پريدم تو آب،نمي دونم چرا
اين همه وقت اين كار رو نمي كردم،چه كار مسخره و
آسوني رو براي خودم سخت كرده بودم!

به بن بست رسيدم
پايان نامه ام همينجوري مونده يك هفته است بهش دست نزدم
همينجوري دارم بر و بر نگاش ميكنم!هيچ انگيزه اي براي
تموم كردنش ندارم.

به بن بست رسيدم
ديشب همه بچه ها بعد از شام رفتند بالاي كوه ،من كه هميشه
همه رو مجبور ميكردم بيان بازي،با بابا و مامان برگشتيم
خونه،سيستر موند و من اومدم خونه گرفتم خوابيدم!

به بن بست رسيدم!
يك بن بست ناجوركه اوني كه اون بالاست،
فقط و فقط براي دق دادن من طراحي اش كرده!




Thursday, July 24, 2003

يك ساندويچ بهم بدين بـدون خيـار شور!



Wednesday, July 23, 2003

اي خـدا،از دست اين خــــــدا!



Tuesday, July 22, 2003

ما كه آخر نفهميديم
21 سالمونه،
22 سالمون تموم شده،
21 سالمون تموم شده،
داره 23 سالمون ميشه،
داريم ميريم تو 22 سال،
23 سالمون تازه شروع شده!
....
ما كه يك شمع 21 گذاشتيم روي كيك!
اما
ايها الناس!
كسي ميدونه،
اگر يكي سال 60 دنيا اومده باشه
الان چند سالش ميشه؟؟







برباد رفته رو ديدي؟
من اين روزها ملاني شونم!




Monday, July 21, 2003

باش نادان تا كه پيش گل رخان جايت دهند
پُر كه دانا مي شوي از باغ بيرونت كنند!




Sunday, July 20, 2003


من نوشتنم نمياد، حسش رفته،هر كار هم ميكنم يك جوري برش گردونم
نمي شه،كه نميشه!
من كلاس رفتنم نمياد،هر چي هي استاد ها تهديد ميكنند كه اگر نياي
حذفت ميكنيم نمي شه كه نميشه!
من استخر رفتنم نمياد،هر چقدر هم بچه ها ميگن بيا بريم كلي خوش
ميگذره حسش نمياد كه نمياد!
من كمك كردنم نمياد،تنبل شدم،هر چقدر هم ميدونم فردا جشن تولد
خودمه وظيفه منه كه كمك كنم نمي شه،كه نميشه!
من باشگاه رفتنم نمياد،هر چقدر هم اين سيستر التماس ميكنه تو رو
خدا اين هفته همراهم بيا،نميشه كه نمي شه

من مسافرت رفتنم مياد!كه اون هم همه ميگن فعلا كار داريم هوا گرمه
باشه بعدا، نمي شه كه نميشه!




Saturday, July 19, 2003

اين جا رو ببين چه كـرده
همـه رو نمك گير كـرده!




Friday, July 18, 2003

من دارم با دستهاي خودم گور خودم رو مي كنم.
مدام هم دارم به اون لحظه اي فكر ميكنم كه
داره خاك بر سرم ميشه!



Thursday, July 17, 2003

نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه.
نميشــــه:((



Wednesday, July 16, 2003

آدم اين قـدر بي ظرفيت!!
اين قـدر بي جنبه!!
اين قـدر لوس!!
جدا شرم آوره!




Tuesday, July 15, 2003


در انتهاي درخت فارت بودم،
كه تو آمدي
و مرا با مخ به زمين كوباندي،
و من چقدر خوشحالم،
و از تو سپاسگذار!
چرا كه از آن بالا آنقدر همه ريز بودند،
كه
به چشمانم براي ديدنشان فشار مي آمد!




Monday, July 14, 2003

شعار هفته:
براي يك مهندس كامپيوتر هميشه كار هست!




ميدانم چقدر دلت ميخواهد،
من
بيايم،
باشم ،
بمانم!
و تو
با كم محلي كردن حالم رو بگيري!!



Sunday, July 13, 2003

راويان روايت كنند كه:
22 سال پيش در تاريخ 22 تير ماه ،
بانويي در حاليكه در كنار استخر خانه مامانش اينها با خيالي آرام
در حال آب بازي بود احساس دردي همه وجودش را فرا گرفت،
يك موجود اضافي از ماندن در آن تاريكخانه خسته شده بود و
هر چه محكمتر به او لگد مي زد.
بنا به روايت شاهد عاقل ماجرا «مادربزرگ» پدرِ آن موجود اضافي
در دسترس نبوده و «پدر بزرگ» آن بانو را به بيمارستان مي برد.
گويند موقع گفتن اذان شب بود كه يك نفر به جمعيت 5 ميليارد و
ششصد و هفتاد و پنج مليوني جهان اضافه شد!
آن موجود اضافي را مريم نام نهادند
و
اينگونه بود
كه من بودن بي ثمر خود را
آغاز كردم!







Saturday, July 12, 2003

آخي بميــره صدام!
واسه بعضي مردها و پسرهاي ايروني كه مجبور ميشوند
عقده هاشون رو تو تاكسي خالي كنند،آخرش هم مثل
امروز چيزي جز ضربات يك كيف دستي به اضافه
مقداري فحش نصيبشون نميشه!
آخـي بميــره صدام!





از شما كه پنهون نيست از خدا چه پنهان،
يك كله قندعظيمي در دلم آب شد وقتي ديدم ،
اين سايت گويا وبلاگِ برگزيده كرده ما را!




Friday, July 11, 2003

ملت هميشه در صحنه!
اگر نمي تونيد بعضي وبلاگ ها و سايتها راباز كنيد بريد تو قسمت
Internet option-connection-setting
و اين شماره را تو قسمت پروكسي وارد كنيد:
Adress:213.173.81.48
Port= 3128
آخر هر چي روشه خودشه!



بار الها،
من به جاي شهرت،قدرت، محبوبيت، ثروت،
تنها از تو يك چيز ميخواهم
:
حماقت!
اين روزها سخت در به درش هستم!



Thursday, July 10, 2003

فقط همين رو كم داشتم كه وبلاگ خودم
هم ديگه نتونم باز كنم:((




Wednesday, July 09, 2003

مهمترين واقعه 18 تير:
درگذشت لاله و لادن!




از همين جا،جا دارداز همه عزيزانِ دلبر،
هنرمند و زحمت كشي كه هر روزه با نامها
و موضوعهاي مختلف براي اين حقير ويروس
ميفرستند تشكر نمايم.
و بايد به حضور عنبر آنها عرض نمايم كه هارد بنده
كلكسيون بي نظيري از آخرين ويروس ها و ورم هاي
موجود در نت مي باشد،و چه بسا بهترباشد مستضعفان
و نيكانِ در راه وب را، از الطاف ويروسي خود بهره مند
سازيد، شايد كه مقبول حق واقع شود.
آمين!




Tuesday, July 08, 2003

نامبرده به علت گند زدن بيش از حد امتحان زبان،
شديدا دچار پسي كوزيوم ميباشد.
لطفا بدون كلاه ايمني به او نزديك نشويد!!




تنها حرفي كه هيچ وقت از بلاگر عزيز نشنيدم:
BIG POST ERROR, POST ID.....




Monday, July 07, 2003

هوا گرمه،
من فردا امتحان زبان دارم،تستي اش رو روز شنبه دادم،دير رسيدم سر جلسه
خواستم برم پيش لعيا بنشينم استاد نگذاشت گفت: اگر تو بري اونجا جاي اون
رو عوض ميكنم،من هم در عوض بيشتر سوال هام رو با اون خانومه كه هميشه
منو ياد آدم خوبهاي توي فيلمها ميندازه چك كردم،سر جلسه اون دختر بانمكه
كه قيافش عين جنگجويان كوهستان بود، اينقدر ازم سوال پرسيد كه وقتي
داشت آخرين سوال رو ازم مي پرسيد
برگشتم بهش گفتم:مــرگ!!دوتايي زديم زير خنده!
هوا گرمه،
من امروز بايد بروم كلاس ايرانگردي جهانگردي،اما حوصله ندارم ،اولش فكر كردم
با اون استاد بد اخلاقه كلاس داريم،دو دقيقه زنگ زدم از اين پسره وراج مسئول
كلاسها بپرسم، يك ساعت ور زد،آخرش هم وقتي گفتم چون من فردا امتحان
دارم امروز اشكال نداره ،نمي يام. با يك لحن بدي گفت شما از طرف كي
ميگي اشكـال نداره!؟
هوا گرمه،
ما امشب قراره همه فاميل بريم بيرون!!من از الان ترجيح ميدهم يك دور كتاب
سيستم عامل رو بخونم اما نروم!باز تابستون شد و اين ديد و بازديد هاي
وقت گير و بي فايده شروع شد!واي!
هوا گرمه،
من حالم بده،نمي دونم چرا چند وقته نه از ماريا خبري شده نه از پاسكال،اين
پستچي محله ما موقع آوردن قبض تلفن و دق دادن من خوب وقت شناس
ميشه!اما موقع گرفتن نامه هام بايد بيست دفعه به پست زنگ بزنم،آقا شما
به چه حقي بسته من رو باز كرديد!!؟
هوا گرمه،
كاش زمستون بود،اون وقت مي تونستم يخ زدگيم رو بندازم گردنش،اما حالا
جدا توجيه انجمادم تو اين هوا واقعا غير ممكنه.

هوا گرمــــــــه،خيلي گـرم!




Sunday, July 06, 2003

من مست و تو ديوانه،
ما را كه بَرَد خانه!؟




Saturday, July 05, 2003

شايد اگر گربه ها مي دانستند،
چگونه با ديدنشان رنگ از رخسارم مي پرد،
هيچگاه با ديدين من اينگونه پا به فرار نميگذاشتند!




Friday, July 04, 2003

آنچه گذشت....

آي ما به اين نقاش خنديدم!از روزي كه وارد اين
خونه ما شد گير داده بود به رنگ پسته اي و كرمي!
آخرشم دو تا كمد آورديم گفتيم كرمي كنه برامون،
عقده اي نشه يك وقت بچمون!
..…………………………………………………………….
از در و ديوار اين اتاق داره آبي مي باره،از بس به
اين آبي سركوفت زدم آبي يك معني دپرس هم ميده،
خودم گرفتارش شدم;)
.……………………………………………………………………
يكي به اين سروش جواني ها بگه آخه ما گفتيم
تا پانزدهم امتحان داريم،نگفتيم ديگه مصاحبتون رو
بگذاريد شانزدهم!!من نميتونم بيام،كــلاس دارم:((
…………………………………………………………………….
هفت مهر ساعت هفت شب همون جايي كه پريشب
تا ديروقت بوديم و من وقتي برگشتم همه چپ چپ
نگام مي كردند كه
چند بار شما ها جشن فارغ التحصيلي ميگيريد مگه!
..…………………………………………………………….
معلم كلاس اول دبستانم مرد!! و من هنوز زنده ام!
كلي از خودم خجالت كشيدم!
.………………………………………………………………
يك دلبر در جشن تولد ديشب:
ببخشيد شما امروز كنكور داشتيــــــــــــــــد؟؟!!
………………………………………………………………
اين مسنجر جديد رو نصب نكنيد هــآ هر چي آفلاين
دارين پاك ميكنه!!
......................................................................
راستي جناب خدا عرض كنم خدمتتون وقتتون كامل
تموم شد!يك هيچ به نفع من تا حالا!
..……………………………………………………………
و كلام آخــر:امان از دست مهمان!



Thursday, July 03, 2003

يك صحبت خودموني با خالق ليمو ترش:
ميگـن «مـهمون حبيب خداست
قربون دستت حبيب خودته خودتم بـراش
چايي و شيريني و ميوه بيار!مــن ديـگه
خسته شــــــــــدم:((




Wednesday, July 02, 2003

به نظر مي آيد ،كمي دير متوجه شدم،
همه آن آدمهايي كه من به آنها خوش بين بودم،
دقيقا همان چيزي بودند كه من در مورد آدمهاي خوب دور و برم اشتباه تصور ميكردم!!




بـاور كن،
اگرهمه زماني را كه براي «خر كردن»من صرف كرده اي،
به خودت پرداخته بودي،
حتما تابه حال،
«آدم» شــده بودي!




Tuesday, July 01, 2003

چيزي گفتي شمــــآ؟



Thursday, June 26, 2003

اين وبلاگ تا اطلاع ثانوي به علت نقاشي اتاق وبلاگر مورد نظر،
مسدود مي باشد!
لطفا برو كنار آقا رنگي نشي!





Wednesday, June 25, 2003

من چه انسان بي ربطي هستم!
دو هفته است جناب پدر به
كربلا رفته است،
و من،
شديدا دلم براي هـايده تنگ شده است!




Tuesday, June 24, 2003

جالب است،
بعضي ها،
آنقدر مهربانند،كه خود را صاحبم مي دانند،
آنقدر دلسوز، كه به جـايم تصميم مي گيــرند،
آنقدر مطمئن، كه يك لحظه در تصميم خود شك نمي كنند،
آنقدر حساس، كه حتي نمي توانم به آرامي به آنها بگويم«به شما چه!»
و آنقدر رقيق القلب، كه نمي توانند باور كنند من به نظرشان بي توجهي كرده ام!
من صاحبان لطيفي دارم،بايداز اين بابت خدا را شكر كنم! وگرنه حتما سقف
اتاق به دليل ناشكري بر سرم خراب مي شود!!




هوا بس ناجوانمردانه گرم است!



Monday, June 23, 2003

وقتي يك مسئول زيراكس كار خود را به درستي انجام نميدهد،
نتيجه اش براي من چيزي جز از دست دادن يك سوال در
امتحان خبره نمي شود،
و
من همچنان در حال سوختنم:(



يه ضرب المثل انگليسي ميگه :
"دستي رو که نميتوني قطع کني ببوس"





Sunday, June 22, 2003

شماره جديد هفت سنگ منتشر شد،
اين هم دسته گلي كه من به آب دادم :)




سيستم خبره=سوكس!!
فقط مي سوزم از اونجايي كه هر چي خنگول تو كلاس بوده
فقط همون يك دونه سوالي كه من اشتباه نوشتم رو كامل
و درست و دقيق و مرتب حل كرده..!



Saturday, June 21, 2003

تنها
و تنها
يك قدم،
تاتبديل شدن به
شخصيتي كه هميشه از آن متنفر بودم،
فاصله دارم!




Friday, June 20, 2003

كروكديل راست ميگه،
چه معني داره آدم تو اين گرماي تابستون،
آدم برفيش رو بياره تو كوچه!؟!




موضوع پروژه: سيستم خبره اي طراحي كنيد كه
بيماري سارس را در بيمار تشخيص دهد!
نام ارائه كننده:مريم آ دات بلاگ اسپات دات كام
نام درس :سيستم هاي خبره
نام استاد:آقاي سيستمهاي خبره
هدف:مي نويسيم تا نمــره بگيريم!!




Thursday, June 19, 2003

دوست خوبم،
بهت تبريك ميگم!
تو پر روترين آدمي هستي كه به عمرم ديدم.
از اينكه واژه اي با نام«شرمنده شدن»را در هيچ
جاي زندگي قشنگت تجربه نكرده اي خوشحال باش!
تو معركه اي!
مخصوصا در كم كردن روي سنگ پاي قزوين!



Wednesday, June 18, 2003

اين قدر،
من بدم مياد از اين وبلاگهايي كه نظر خواهي ندارندا،
آدم نمي فهمه كجا بره علكي از نويسندش تعريف كنه!
والا!






IT:
اولـين و احتمالا بهتـرين امتحان آخرين ترم من!




Tuesday, June 17, 2003

يكسال گذشت....
انالله و انا اليه راجعون
با كمال تالم و تاثر يك سالگي اين وبلاگ را اعلام مينمايم
به اميد آنكه خداوند همه وقت كشان را مورد رحمت و
آمرزش خود قرار دهد..!

...........................................................................................
آن روزهــــآ...

اولين هـــــا:

اولين وبلاگي كه خواندم:زهرا
آنقدر حسوديم شد كه تا دو شب
خواب نميرفتم كه چرا من تا حالا
وبلاگ نداشتم.

اولين ميلي كه در مورد وبلاگم داشتم:دهقون
آن روزها يادم است هنوز يك هفته نشده بود كه
مينوشتم كه از دهقون يك ميل با اين شرح گرفتم:
«از نوشتنت خوشم مي آيد عين خودم مينويسي :
كوتاه،عصباني،پر مدعا!!»
و الان بعد از يكسال مانده ام چگونه توانسته بود
اين را دريابد چرا كه چيزي جز آنگونه كه او گفته
بود،نبودم.

اولين خيرمندي كه در وبلاگستان ديدم: احسان پريم
دومين وبلاگي بود كه بعد از زهرا خواندم،آنقدر از يك تكه
از شعرش خوشم آمده بود كه تا چند روز به آن مي خنديدم .

اولين چيزي كه در مورد وبلاگ نوشتم:
از وب لاگ نوشتن خوشم مي آيد راه خوبي براي كشتن
زمان هست يك روش جديد براي فراموش كردن بدبختيها
اميدوارم خيلي زود ازش خسته نشم.اين آخرين كوچه
علي چپ من در اينترنت هست..!

اولين جايي كه به طور رسمي معرفي شدم:تحصيلات
بعد از يك مدت كوتاه كم كم داشتم از نوشتن وبلاگ
زده ميشدم كه يك روز متوجه شدم اسمم به اسامي
وبلاگهاي تحصيلات اضافه شده است آنقدر ذوق زده
شدم كه تا الان ديگر آن زدگي به سراغم نيامد..!

اولين جايي كه نبايد مي بودم:مسابقه وبلاگهاي برتر فارسي
با خواندن يك ميل تبريك از يكي از وبلاگ نويسها متوجه شدم
كه اسمم جزو پنج نفر برتر وبلاگهاي شخصي اعلام شده است
هرچه فكر كردم دليلي براي بودنم نيافتم جز اينكه دوستانم
با راي دادن بيجا به من لطفشان را در حقم تمام كرده بودند.

اولين فايده اي كه از وبلاگ بردم:تايپ كامل گزارش كار آموزي
تا قبل از نوشتن در وبلاگ تايپ كردن برايم سخت ترين كار بود،
اما همه گزارش كار آموزي ام را ظرف چند ساعت تايپ كردم
و اين از نظر خودم يك شاهكار بزرگ به حساب مي آمد.

و بالاخره
اولين و آخرين شعار من در وبلاگ نويسي:
كم بنويس هميشه بنويس!
كم نوشتن بهتر از هرگز ننوشتن است!!



Monday, June 16, 2003

اين لينك رو باز كنيد ،صبر كنيد تاخوب لود بشه،
بعد كامل ببينيدش،بعد اگر خيلي بهتون احساس
وطن پرستي دست داد،بريد تو خيابون براي
گرفتن آزاديتون داد بزنيد!
آخه الان چند روزه داد زدن خيلي مد شده!



Sunday, June 15, 2003

هر موقع
خسته اي،
گرسنه هم هستي،
تازه هم از دانشگاه اومدي،
كلي هم از ذهنت كار كشيدي،
يك چند جا هم برات حالگيري شده ،
بنشين فــكر كن،خـــــــوب فــكر كن،
خيلي حال ميده!! امكان نداره چيزي وجود
خارجي داشته باشه و تو زير سوال نبريش!!
بعد در همون موقع يك تصميم جانانه بگير!!اين
بيشتر حال ميده !محاله بتوني فقط تا يك ساعت
بعدش زير بار يك دونه اش بري..!
بعد بنشين وبلاگت را بنويس،
آي ميچسبه ملت بهت لقب ميدهند!!
دپرس، نا اميد، منفي باف ،ماليخوليا،پسي كوزيوم..،
بعد كه همه اين كارات تموم شد،برو بگير راحت بخواب،
آي حــال ميده، هر چقـــدر زور ميزني خوابــت نمـي بره،
آي حــال ميده!!

آخ كه چقدر زندگي دل انگيز است!بياييد با هم مهربان باشيم: (



Saturday, June 14, 2003

يكي بگه آخه پدر من،صبح كله سحر كي فوتبال
نگاه ميكنه!!حالا فوتبال هيچي،ميگردي ميگردي
يك فيلم جنگي،بزن بزن كه همديگر را هشتاد
قسمت ميكنند پيدا ميكني كه چي!!
هر چي ميگم آخه پدر من صبح اول صبح ،بگذار
يك موسيقي ،ترانه اي ،آهنگي گوش بديم ،يك
كم روحيه مون شاد بشه،به خرجش نميره كه
نمي ره!آخه يكي بگه تو كه تو عمرت آزارت به
يك مورچه هم نرسيده ازديدن اين فيلم ها
چي گيرت مياد!!
آخه پدر من،يك كم فيلمهاي مهربون ببين،
روحت لطيف بشه!
والا!



Friday, June 13, 2003

هر آن كس كه دردِ دندان دهد،
نان دهـــد!




Thursday, June 12, 2003

ضرب المثل:
اگر ميخواي كسي رو اذيت كني،
برو به دوستش زيادي محبت كن..!!




Wednesday, June 11, 2003

خيلي برام اهميت نداره يكي حيفش بياد به بقيه محبت كنه،
چندان برام مهم نيست كسي زورش بياد علمش رو به بقيه بده،
چيز زياد مهمي نيست كه يكي دلش نياد كاري براي بقيه انجام بده،
اما
خيلي برام مهمه،
نبودن آدمهايي خسيسي كه حتي براي خريدن يك هديه كوچك هم
ضربان قلبشون بالا ميره...!



Tuesday, June 10, 2003

كلا سعي ميكني يك كاري انجام بدي كه در شأنت باشه،
يا اينكه در درجه اول برات مهمه كه بهت خوش بگذره؟؟





Monday, June 09, 2003

تنها به اندازه خوردن دو خط ديگه حرف ظرفيت دارم.
احساس ميكنم همين روزهاست كه به خاطر خوردن غير
مجاز حرفهايم دچار خفگي بشم ..!




منحوس تريـــن:
منحوس ترين موجود دنيا:دندان پزشك ِمن،
منحوس ترين مكان دنيا:دندان پزشكي،
منحوس ترين ترين كلمه دنيا:دندان،
منحوس ترين درد دنيا:دندان درد،
واي دندونــــم:((




من هر موقع ميخواهم به كسي هديه بدهم، حتما قبلش چند بار
سعي ميكنم خودم را جاي طرف مقابلم بگذارم و اينجوري بفهمم
موقع ديدن هديه ام چه احساسي بهش دست ميده،
اما نمي دونم چرا هر وقت كه عصباني ام و يك حرفي ناجور تو گلوم
گيره كرده ،امكان نداره حتي يك لحظه بتونم خودم رو جاي كسي
كه قراره سرش اين بلاها رو بيارم بذارم،
و خوب اين كاملا طبيعيه كه هيچ وقت نتونم احساس قشنگ
كسايي كه سايه ام را با تير مي زنند رو درك كنم...!



Saturday, June 07, 2003

عزيزم،
باور كن همه ميدونند تو چقدر آدمِ باحالِ با كلاسِ با محبتِ با مزهِ
باشعورِ مهربون ِخوشتيپِ آروم ِعاقلِ دوست داشتنيي هستي،
تو رو خـدا ينقدر براي اثباتش به بقيه خودت رو خسته نكن!
آخرش از دست ميري هــــا;)






Friday, June 06, 2003

نخورديم نون گندم،
ديديم دست مردم!




يك روز سبز،همراه با طبيعت سرسبز،سرشار از گوجه سبز:)



Thursday, June 05, 2003

اين روزها،
دلم فقط يك مجسمه ميخواهد!
كه بنشينم براش ساعتها حرف بزنم،بدون اينكه نگران اين باشم كه از
حرفهام حوصله اش سر بره و نگرانم بشه،
دلم فقط يك مجسمه ميخواهد،
يك مجسمه كه هر وقت دلم بگيره يا ناراحت باشم بتونم راحت حرفهام
رو بهش بزنم بدون اينكه مجبور باشم براي همه حرفهام دليلي بيارم كه
از نظر اون قابل قبول باشه.
دلم فقط يك مجسمه ميخواهد،
كه هر وقت از زمين و زمون به تنگ اومدم بتونم با خيال راحت بهش تكيه
كنم،بدون اينكه نگران اين باشم كه امكان داره هر لحظه پشتم رو خالي
كنه.
دلم فقط يك مجسمه ميخواهد،
كه بهش بگم چقدر از بودنش خوشحالم ،چقدر بهش احتياج دارم، بدون اينكه
نگران اين باشم يك روزي از احساساتم سوء استفاده ميكنه و امكان داره
ظرفيتش رو نداشته باشه.
دلم فقط يك مجسمه ميخواهد،
كه هيچي نفهمه ! نفهمه چقدر گرفته ام،چقدر ناراحتم،چقدر ناراضيم و
مجبور نباشم هر دفعه باز خواستش كنم كه چرا من رو نميفهمي!

دلم فقط يك مجسمه ميخواهد،به خدا فقط يــــكي!




Wednesday, June 04, 2003

بهينه ترين راه براي عصبي كردن كسي كه از شدت عصبانيت تنها
آرزوي كنوني اش خفه كردن تو با دستان نازنينش هست:
سكوت!!




اعتماد:
نکردنی ترين چيز در عالم!




Tuesday, June 03, 2003

دو نقطه ايكس اينتر:
استادِ شناختِ روحيات ملل!!




Monday, June 02, 2003

تا حالا:
اونقدر خسته بودي كه خوابت نبره،
اونقدر خوابيدي كه ديگه نتوني بخوابي،
اونقدر خنديدي كه نتوني حرف بزني،
اونقدر گريه كردي كه نفست بالا نياد،
اونقدر ناراحت شدي كه بخواي داد بزني،
اونقدر خوشحال بودي كه بخواي فرياد بزني،
اونقدر يك خاطره برات جذاب بوده كه اصلا يادت نره،
اونقدر يك حادثه فجيع بوده كه تا آخر عمر فراموشش نكني،
اونقدر از كسي خوشت اومده كه نتوني از ذهنت پاكش كني،
اونقدر از كسي بدت اومده كه هيچ جوري از حافظه ات بيرون نره،
تا حالا،
در اوج
خستگي
نا اميدي
دلتنگي
تو وبلاگت
چرنديات
نوشتي؟؟



Sunday, June 01, 2003

اينجا يك تست روانشناسي رنگ هاست كه خيلي جالبه،
نتيجه تست من به طور خلاصه اين اومد:
به شدت مراقب خويش است و از خود محافظت ميكند !!






Saturday, May 31, 2003

دوست نازنينم!
قدرت وصف ناپذير تو در به هم زدن رابطه
ميان انسانها واقعا قابل تحسين است.
سارس بگيري انشالله!!




Friday, May 30, 2003

روز جمعه است .كمي بلينكيم! بد نيست،ثواب دارد:
اول اين تست فلسفي را انجام بدهيد، سپس بعد از
اينكه با تماشاي اين فلش،كلي احساسات به خرج
داديد اين جدول مار و پله دانشجويي را نگاه كنيد، در
آخر هم اگر از دست فيلترهاي مخابرات كلافه شديد،
اين روش را به كار ببريد كه حرف ندارد!
(به جاي ستارها آدرس سايت مورد نظر را بنويسيد.)
http://www.websiterelay.com/cgi-bin/nph-public-proxy.cgi
/111/http/****/





باحالترين درس عمومي كه تا به حال داشته ام،ريشه هاي
انقلاب است، كه با بچه هاي هنر گرفته ام.
در كتابمان همه چيز ميخوانيم جز محاسن انقلاب اسلامي!!




Thursday, May 29, 2003

يك شروع ديگه اي پايان شد.

بدون اينكه نگران تمام شدن بهترين لحظه هاي زندگي ام باشم،با نواخته شدن
سرود ،آنقدر احساس شادماني داشتم،كه حتي گفته دوستم«الان در حال گذراندن
تلخ ترين لحظات زندگيمون هستيم»هم تاثيري در روحيه ام نگذاشت آنقدر از مراسم فيلم
و عكس گرفتم،كه مبادا روزي در حسرت از دست دادن لحظه اي از مراسم فارغ التحصيلي ام
بمانم،هنوز هم نميدانم طبق گفته خيلي ها بعدها از اينكه دوران دانشجويي ام را زود تمام كردم
وبيشتر نماندم روزي پشيمون خواهم شد يا نه؟!
اما الان فقط خوشحالم، آنقدر كه فكر نكنم هيچ وقت اين خوبترين و قشنگ ترين روزهاي زندگيم از يادم بره....

ولي مطمئنم يك روزي دلم براي همه كساني كه چهار سال از شادترين و بهترين لحظات
عمرم را باهشون سپري كردم تنگ ميشه،دلم براي همه اون خنده ها،شوخيها،بحث ها
استادها حتي شبهاي بي خوابي امتحانهام تنگ ميشه..!

يك پايان ديگه اي شروع شد.
..........................................................................................................
××× لعيا و شيماي عزيزم مرسي از كادوي قشنگتون×××




Tuesday, May 27, 2003

چند روزه وجدانم بدجوري دردگرفته!
امروز يك چند تا ليمو ترش خوردم اما تاثيري نكرد.
كسي پيشنهادي نداره؟؟






Monday, May 26, 2003

امان ازاون روزهايي كه خدا از دنده چپ بيدار
شده باشه و تا آخر روز حالت رو بگيره!




Sunday, May 25, 2003

Forget it forget it Forget it



Saturday, May 24, 2003

ارزش يك زن بسته به احساس اوست!
«استاد زبان عليه اسلام»




در همه زندگيم تنها از حضور در دو كلاس لذت بردم:
يكي كلاس هوش مصنوعي دانشگاه و ديگري،
كلاسهاي اين استاد جديد جامعه شناسي كلاسهاي ايرانگردي-جهانگردي.



Friday, May 23, 2003

بدجوري داري درجا ميزني.
به هر دري ميزني نميتوني موفق يشي،يك چيزي خيلي وقته تو
گلوت گير كرده،هيچ جوري آروم نميشي،هر چي بيشتر تلاش
ميكني كمتر موفق ميشي،هر چي بيشتر به اين خدا التماس ميكني
كمتر توجه ميكنه،به اين نتيجه ميرسي شايد خدا هم عين خودته،
هر چي بيشتر بهش كم محلي كني،بيشتر به طرفت مياد،هر چي
باشه تو هم ساخته دست خودشي!
بدجوري داري درجا ميزني،
يكي كه مدتهاست تو اون چاه عمرش رو ميگذرونه ميخواهد بهت
لطف كنه و دستت رو بگيره تا از چاله درت بياره! شرمنده اش
ميشي،خيلي محترمانه از لطفش تشكر ميكني بدون اينكه بهش
توضيح بدي كمك كردنش هيچ سودي به حالت نداره،جز اينكه
وقتت رو بگيره!
بدجوري داري درجا ميزني،
خيلي دلت ميخواهد موفق بشي،اما گاهي وقتها كه دلت از همه چيز
ميگيره حتي از اوني كه اون بالاست و براش يك آب خوردن هم
كاري نداره تو رو از اون چاله بيرون بياره و هيچ وقت از كاراش
، سر درنياوردي
تصميم ميگيري قيدش رو بزني بي خيال هدفت بشي،جا بزني يا هر
چيز ديگه اي كه ميتوني اسمش رو بذاري...
بدجوري داري درجا ميزني،
يك لحظه به گذشته ات برميگردي،چقدر زحمت كشيدي،چقدر وقتت
رو صرف كردي،تا بالاخره يك روزي بتوني از زير خستگيهات
دربياي،لبخند بزني،يك نفس راحت بكشي..
امابا خودت فكر ميكني اين زحمت هاتم مثل بقيه روزهاي زندگيت
كه هدرشون دادي ميتونند فراموش بشن بدون اينكه حسرتشون رو
بخوري...!
بدجوري داري درجا ميزني،بـدجــــوري!



Thursday, May 22, 2003

عزيزم،
از اينكه زيباترين آرامش دنيا رو موقع نبودنت،
بهم هديه ميكني ، خيلي خيلي متشكرم..!




Wednesday, May 21, 2003

بعد از مدتها سه كيلو چـاق شدن :
تنها دليل خروس خواندن كبك من در اين روزهـا!!



Tuesday, May 20, 2003

نميدونم اين بشر از كجا فهميده بود كه من هيچ چيز رو تو دنيا
با يك خواب راحت عوض نميكنم، كه اين ميل رو برام فرستاد!!
بهت تبريك ميگم،روانشناس موفقي ميشي درآينده!




براي غريبه شدن،
نيازي نيست شهر و ديارت رو ترك كني،از همه دور باشي،
وسط يك عده آدمهايي كه حتي زبونت رو هم نميفهمند باشي،
فقط كافيه،
يك جايي ميون همه شو خي هاو خنده ها ،شادي ها و هياهو ها،
بين همه كسايي كه دوستشون داري،كسايي كه براشون وقت ميذاري،
يك لحظه،
احساس كني ته دلت خالي شده ،يكجوري كه بفهمي هيچكي نميفهمتت!
همين!



Monday, May 19, 2003

«خيلي خودت را ميگيري»
تنها جمله اي كه اين روزها هنگام شنيدنش
دلم ميخواد خودم را با گوينده اش خفه كنم!!



همانا هيچ چيز،
براي من لذت بخش تر و شادي آورتر از يك برداشت
كاملا معكوس يك خواننده از اراجيف مبهمم نيست:))



Sunday, May 18, 2003

هميشه ،
بي مزه ترين حرفهات زماني متولد ميشند كه
زور ميزني يك چيز خيلي بامزه بگي!!



امروز قبل از كلاس يكي از بچه ها كه اتفاقا خيلي
بچه خوبي هم هست و من هميشه مراعات حالش
رو ميكنم، اومد پيشم .هنوز سلام عليك درست
حسابي نكرده بوديم كه گفت:مريم تو چندي
هستي(متولد سال چندي؟)
گفتم:60
با يك لحن مطمئني گفت:حدس ميزدم
پرسيدم چطور؟
دلبر نه گذاشت و نه برداشت وگفت:
آخه همه شصتي هــا غلدرنـــد!!!



Saturday, May 17, 2003

اينقدر خسته ام كه اصلا نميدونم چي دارم مينويسم به خدا!




Friday, May 16, 2003

من اگر يك موقع خيلي دوستت داشته باشم،
حتما بهت ميگم كه تو اگر حرف نزني،
چقدر شيك تر به نظر مياي!




Thursday, May 15, 2003

تنها چيزي كه فعلا دلم ميخواهد 48 ساعته شدن روزهــام است،
اين روزها اينقدر كارهام زياد شده كه خودم هم نميفهمم چه جور داره ميگذره،
از بس مهندس سرم غر ميزنه كه مواظب باش وقت كم نياري،همينجور دارم ميدوم،
صبح كه ميشه روي يك برگه سفيد كارهاي كه بايد انجام بدهم رو ياد داشت ميكنم،و آخر شب
كه ميشه تازه يادم مياد كلي كارهاي ديگه هم داشتم كه اصلا يادم رفته بنويسمشون و همينجور
روز از نو روزي از نـــــــو!

حالا اين وسط بشريت توقع دارند با اين همه مشغوليت ذهني و كاري براشون تو وبلاگ رمان بنويسم:D
البته به قول منحرف حسن يك خط وبلاگ نوشتن اينه كه آدم اگر سه چهار روز هم نياد اينجا خيالش راحته
كه ميتونه مال همه روزها رو پنج دقيقه اي بخونه: )





هفته پيش سر كلاس آز سيستم عامل استاد گفت :اگر كلاس نداريد
امروز يك ساعت بيشتر بمونيد ،من گفتم استاد من كلاس دارم گفت
چه كلاسي؟ و بعد از اينكه كلي براش توضيح دادم با صداي بلند گفت
خوب بچه ها يك نفر كه اهميتي نداره،امروز بيشتر ميمونيم!!!!
و ديروز هم موقعي كه همه بچه ها به يك چيز خيلي معمولي بلند خنديدند،
چون صداي خنده دوستم كمي بلند بود استاد عزيز به بنده منفي دادند!!




Wednesday, May 14, 2003

من آخر نفهميدم
ملت اول با هم آشنا بودند،بعد وبلاگ زدند
يا اول وبلاگ زدند،بعد با هم آشنا شدند؟!!



Tuesday, May 13, 2003

خيلي باحالي،
ولمون كن!




Monday, May 12, 2003

الان، فقط دلم ميخواهد برم يك جاي آروم، يك شبانه روز رو
كامل بخوابم!
بدون اينكه مجبور باشم به اين همه كار و كلاس و پروژه و
درس فكر كنم!بدون اينكه لازم باشه به همه تو ضيح بدهم
چرا اينقدر مي خوابم،چرا اينقدر كار دارم،چرا دلم نميخواد
با كسي حرف بزنم، چرا حوصله مهمون رو ندارم،
جايي كه بشه اونجا اين همه آدم رو نديد!!به اين همه آدم
جواب پس نداد!
جايي كه يادم بره دارم وقت ميكشم،دارم يك چيزهايي رو از
دست ميدهم.
جايي كه هيچ كس رو نگران نگرانيهام نكنم،جايي كه بشه
داد زد...

ميخواهم بروم جايي كه هيچ جا نيست!!



با تو بودن، باعث ميشه قدر ديگران رو بيشتر بدونم.
ممنونم!




سرزمين شادی

آيا به سرزمن شادی ها گذارت افتاده
جايي که هر روز همه شادند و دلشاد
همه ش لطيفه می گويند و آواز می خوانند
آوازهای شاد شاد
آنجا که پر از خوبی است و شادمانی؟
در سرزمين شادی ها کسی غمگين نيست
تا بخواهی خنده است و لبخند
من خودم رفته ام به سرزمين شادی ها
وای که چقدر کسل کننده بود آنجا !

شل سيلوراستاين



Sunday, May 11, 2003

امروز يكي ديگر از آدمهاي ساده و خوب نيمكره شمالي
ذهن من خط خورد،
و حال، باز من ماندم و يك دوست خوب و دايي جان عزيز!




Saturday, May 10, 2003

بده اينجوري به خدا
آخه عزيزم، با طعنه و عصبانيت حرف زدن،
كه آدم خالي نمشه! چوبي ،چماقي،چيزي...
جون من راحت باش!




Friday, May 09, 2003

اندر حوادث ناگوار دو ماه اخيردر خانواده ما:

سركار محترم دخترخاله شفيق ،جديدا در يك امتحان نميدونم چي چي پزشكي در لندن پذيرفته شدند.
جناب آٌقاي پسرخاله، فوق تخصص جراحي پلاستيك با رتبه بسيارنازنين و ظريفي قبول شدند.
شوهر خواهر گرامي، دكتراي علوم سياسي بورسيه وزارت كشور پذيرفته شدند.
دختر دايي عزيز تنها امتياز كامل تست هوش رادر كل مدارس كسب نمودند.
و من!

خيلي شيك در هر دو رشته اي كه براي فوق امتحان داده بودم،رد شـــدم!



ميدونم رفتن من واقعا برات سخته،خيلي روت فشار مياره،
،يك جورايي عصبي ات ميكنه، داغونت ميكنه،مـيفهمم.
آدم هميشه به يكي كه بتونه بهش زور بگه نياز داره،
به يكي كه بتونه بهش زخم زبون بزنه احتياج داره،
باور كن من خيلي نگرانتم كه بعد از من كدوم آدم
پوست كلفتي ميتونه جاي من را بگيره!

خيلي نگرانتم به مــولا!!!



Wednesday, May 07, 2003

كم كم دارم مطمئن ميشوم، همه استادهاي درسهايي كه به نوعي
كلمه منحوس سيستم عامل در آنها وجود دارد،دردوران كودكي
دچار محروميت و كم توجهي شديدي بوده اند..!



Tuesday, May 06, 2003

به نظر مياد:
گفتن اينكه «خيلي ازت خوشم مياد»به يكي كه مورد علاقته،
اصلا كار دشواري نباشه،
البته
در مقايسه با موقعي كه زور ميزني خيلي محترمانه به يكي
بفهموني
«بدجوري قيافت برام تكراري شده!»




Monday, May 05, 2003

ديشب،
به مدت دو ساعت دچار حالت«از خود زدگي »از نوع حاد شده بودم.
اما از صبح تا حالا كه دچار فراموشي مزمن شده ام،
احساس ميكنم خيلي بهترم!



هيچ وقت،
با اوني كه ته چاهه دوست نشو!

چون،به هر حال ،حداقل يك دفعه، براي صرف
يك فنجون چاي مجبور ميشي بري اون پايين
و
شايد ديگه هيچ وقت پيش نياد كه بياي بالا!



Sunday, May 04, 2003

كار گروهي :
فعاليت مفيدي كه به نمايندگي از همه اعضاء توسط ديوار كوتاه ترين،
عضو گروه در كمترين زمان ممكن شكل ميگيرد!



Saturday, May 03, 2003

لعياجون،
از اينكه مخ بابا رو زدي و اوكي رو ازش گرفتي ممنونم!
فكر نميكردم هيچ جور رضايت بده باهات بيام!
خوب مخ داييت رو زدي خوشم اومد!
براوووو!



Friday, May 02, 2003

هميشه مشكلات من از اونجايي شروع ميشه كه يك نسل دومي به
اجبار مي خواهد من رو تو حل كردن مشكلاتم ياري بده!
امان از دست اين بزرگترها!امان!





Thursday, May 01, 2003

ميگفت :درس خوندن رو دوست دارم چون بهانه خوبي براي ازدواج نكردنه،
ميگفت من دوستهاي خواهرم رو كمتر يادمه اما تو روهيچ وقت يادم نميره،
ميگفت از اونهايي كه هميشه از بقيه طلب دارند ،خيلي بدم مياد،
ميگفت هميشه يك محبت خاصي نسبت بهت داشتم،
ميگفت به خاطر اين كه هميشه خوش رو بودي،
ميگفت از چهار سال پيش خيلي عوض شدي،
ميگفت آخرين بار عيد بود كه يادت كردم،
ميگفت كمتر آدمهايي مثل تو ديدم،
......

گفتم:ممنونم اما من شما رو خيلي كم يادمه! چون از ما بزرگتر بودي
فقط در ذهنمه كه خيلي آدم منظم و درسخوني بودي
گفت:به خاطر تو يك ايستگاه بالاتر پياده ميشم
گفتم:ممنونم حالا حالا هاهيچكي اينقدر ازم تعريف نكرده بود،مثل اينكه فقط
اومده بودي يك كم بهم اعتماد به نفس بدهي و بري! ممنونم.
گفت: فقط آدمهاي بزرگي كه روح بزرگي دارند مي تونند اينجوري باشند.

و من در حاليكه نيشم تا بناگوشم باز شده بود،و مرتب از دهنم قلب بيرون ميومد،
با خودم فكر كردم از بس كه شيره مالي شدم،
اگر الان ده تا گوني بار هم داشته باشه تا مريخ براش ميبرم!!



در عالم دو چيز از همه چيز زيباتر است،
آسماني پر ستاره ،
و
وجداني آسوده!
كانت



امروزي كه گذشت:

يك روز شلوغ و پركار،بدون لحظه اي وقت اضافه،
حتي براي اين!




Tuesday, April 29, 2003

يك ضرب المثل جديده كه من ميگم:
اگر خواستي كسي رو زمين بزني،
هي ازش تعريف كن!




نميدوني از اينكه باهات صحبت كردم چقدر احساس خوبي دارم،
آخه بدجوري فكر مي كردم آدم حسابي هستي!




Monday, April 28, 2003

خيلي حرف مي زني!




Sunday, April 27, 2003

امروز يك توفيق اجباري دست داد با بچه ها بريم سينما كه رنگ شب رو ببينيم!
اما همينكه رسيدم دم در سينما ديدم دوستام دارند چپ چپ نگاهم ميكنند تا اينكه
فهميدم به جاي رنگ شب كلاه قرمزي گذاشتند،
آي من فحش خوردم!آي همه سرم غر زدند!
خوب، به من چه! پريروز كه رد ميشدم رنگ شب داشت،من خسته و مونده از
دانشگاه اومدم از كجا بدونم امروز براي بچه مدرسه اي ها كلاه قرمزي
گذاشتند!؟:(
اما آي خنديديم از دست اين فيلم!آي خنديديم!به خصوص اين فاطمه معتمد آريا
كه من مرده كاراشم!خيلي باحال بود،به من كه خيلي خوش گذشت.

ختم كلام اينكه اگر اين فيلم رو تا حالا نديد،بريد خجالت بكشيد و به جاش رنگ
شب رو ببينيد كه حداقل بتونيد تو وبلاگتون در موردش دو خط نتيجه گيري كنيد!!

والا!




Saturday, April 26, 2003

من،
اگر مريم پاكم،
يا كه يك بوته هرز،
تو به باورهاي من عشق بورز.



Friday, April 25, 2003

خداجون
وقتت داره تموم ميشه ها!داره دير ميشه ها!
اگر بگذره تو هر كارهم برام انجام بدي فايده ندارها!
اينجوري باز من بهانه دارما!هي سرت غر ميزنمها!
ببين،بعد نگي نگفتم!نگي يادت نياوردم!نگي نمي شد!
نگي آخ حواسم نبود! نگي فلان!
من بدجوري كليد كردم كوتاه بيا هم نيستم!ببين تو وبلاگم
هم مي نويسم كه اگر يك وقت گقتي نگفتمت، از آرشيوم
نشونت بدم!البته هيچ وقت كار به اونجاها نمي كشه مگه نه؟

ما قراره براي هميشه با هم دوست باقي بمونيم مگه نه!؟؟



Thursday, April 24, 2003

فقط ميتوانم بگويم از خستگي در حال موت هستم!
.بعد از چهار ساعت كلاس فشرده و خسته كننده سيستم خبره و شش
ساعت متوالي كلاس لينوكس وتمرين نصب و حذف و فلان و بهمان
آن ،به اميد يك استراحت راحت به خانه آمدم،بعد از نيم ساعت نفس
راحت كشيدن يكي از دوستان بسيار عزيز تماس گرفتند كه تا ده دقيقه
ديگر اينجا هستند..!
دوست نازنينم،
با اهداي يك شاخه گل رز و يك ظرف حلواي سفارشي با حضور مستمر
خود تا يازده شب، بر خستگي مفرط بنده همچنان افزودند و بسي من
را شادمان نمودند

خداوند همه دوستان خوب را براي همديگر نگه دارد!!



Wednesday, April 23, 2003


زياد تعجب نكردم، وقتي توريسته تو خيابون گفت حدس ميزنم 18 ساله باشي!
چيز زياد عجيبي نبود، يك دختره ترم دويي بهم بگه شما ورودي جديدي!
خيلي برام اهميت نداشت، يكي بگه بهت ميخوره پيش دانشگاهي باشي!
برام عادي بود، كسي فكر كنه دبيرستاني هستم!
اماديروز ديگه آخرش بود،دختر يكي از آشناهاي مهمونهامون اومد جلو با
يك لحن مهربوني پرسيد:
ببخشيد شما چندم راهنمايي هستيد؟؟؟؟؟؟؟

حيف كه مهمون بود وگرنه با كله از پنجره پرتش ميكردم بيرون!!
والا!



Tuesday, April 22, 2003

براي دوست خود يك دفعه تمام محبت خود را ظاهر مكن
زيرا
هر وقت اندك تغييري مشاهده كرد تو را دشمن مي دارد
سقراط




Monday, April 21, 2003

هميشه،
ميان
آن چيزي كه ديگران در باره ات ميگويند،
با آن چيزي كه ظاهرا نشان ميدهي،
با آن چه كه واقعا هستي،
كيلومترها فاصله هست.

فاصله ها را برداريم!





Sunday, April 20, 2003

به تمام راههايي كه ميتوانيد
در تمام اوقاتي كه ميتوانيد
باتمام مردمي كه ميتوانيد
تا آنجايي كه ميتوانيد،
خوبي كنيد،خوبي !!
جانولي




هيچ وقت،
راهي كه اومدي را برنگرد،
حتي اگر مجبور بشي از يك راه دورتر بري!




Saturday, April 19, 2003

دندون درد كم بود،سرماخوردگي هم بهش اضافه شد.
سرماخوردگي كم بود، تب و لرز هم بهش اضافه شد.
تب و لرز كم بود،هذيون گفتن هم بهش اضافه شد.

هذيون گفتن كم بود،چرت و پرت نوشتن هم بهش اضافه شد.
كندي بلاگ اسپات كم بود، سرعت پايين اكانت جديد هم بهش اضافه شد.
سرعت افتضاحش كم بود،باز نكردن و فيلتر گذاشتن رو اين وبلاگ هم بهش اضافه شد.

اي واي دندونم:(





Friday, April 18, 2003

اگر مهندس كامپيوتري يا اينكه از كامپيوتر سر رشته داري
و از اينجا رد شدي،قربون دستت تو اين نظر خواهي پايين
يك موضوع واسه پروژه نهايي من پيشنهاد بده كه بدجوري
توش موندم!






Wednesday, April 16, 2003

آدمها ي اطراف من ،بر دو دسته اند:
يك دسته آنهايي كه نباشم راحت ترند،
دسته ديگر كساني كه چه باشم، چه نباشم برايشان فرقي نميكند!




Tuesday, April 15, 2003

واي من دو روزه دارم به اين جوك ميخندم:))



Monday, April 14, 2003

امروز، به بدترين ،بي رحمترين،زشت داشتني ترين و آشناترين،دندانپزشك دنيا رفتم،
و وقتي برگشتم به دردناك ترين و فجيع ترين دل درد و دندان درد دنيا مبتلا شدم،
و تلخ ترين و بدمزه ترين داروها ي دنيا را بالاجبار خوردم،
و بي ربط ترين حرفهاي دنيا را دروبلاگم نوشتم!






و من همه آدمها را دوست دارم.
حتي آنهايي كه به شدت احساس جذاب بودن،دلبر بودن،با نمك بودن
با حال بودن و محبوب بودن دارند و از قرار همه به نوعي عاشقشان
هستند!
خداوند همه مبتلايان به اسكيزوفرني را شفا دهد!



Sunday, April 13, 2003

من، دو راهي،هدف،.....آنها،اجبار،ترس.....غريبه،كدام؟چرا؟؟.....خدا،روزگار،سرنوشت!!!



Saturday, April 12, 2003

آي من حال ميكنم،
وقتي ميبينم بچه هاي اونهايي كه يك موقع براي دختر
و پسر مردم مدام حرف و حديث در مي اوردند از ما
بدترون شدند و هيچ جوري نميشه جلوشون رو گرفت!
آي من حال ميكنم!!
بچه ها متشكريم!





Friday, April 11, 2003

فرزندم!
همواره،
در زندگيت قبل از اينكه دي سي بشي و كامپيوترت هنگ كنه،
عين يك بچه مثبت، به همين صفحه هايي كه باز كردي قانع باش و
دست از باز كردن اين همه وبلاگ و سايت همزمان بردارو خودت
با دستهاي خودت ،خودت را ديسكانكت كن!!





از قرار بين داشتن و نخواستن پيوند قويتري وجود دارد تا
نداشتن و خواستن!




Wednesday, April 09, 2003

صبح خوشحال از اينكه شب قبل بعد از مدتها دچار كابوس نشدم
با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم،يكي از دوستان قديمي
و از راه دور بود گويا در خواب ديشبش به طرز فجيعي تصادف
كرده بودم و نگران شده بود،بعد از جواب دادن به دوستم واعلام
صحت خودم ،تصميم گرفتم از اين به بعد هر شب كابوسهايم را
خودم ببينم ومزاحم وقت ديگران نشوم!!






Tuesday, April 08, 2003

اينجا هم آدم بلاگ داشته باشه خيلي باحاله اما نميدونم كي رفته
آدرس بلاگ من رو قبلا ثبت كرده:(
منم مجبور شدم يكي با اين آدرس بسازم




Monday, April 07, 2003

امروز، عصر جمعه نبود، اما دل من مثل اون جمعه هايي كه هيچ جا نميرفتيم و موقع غروب دلم بدجوري ميگرفت گرفته بود.

امروز،صبح خيلي خوبي داشت اما مثل اون روزهايي كه شبها تا صبح پروژه مينوشتم،تا عصر نميفهميدم دارم چه كار ميكنم و گيج بودم.

امروز، روز زيبايي بوداما من نتونستم خودم را راضي كنم كه به خاله جان كه اينقدر دوستش داشتم تو اسباب كشي كمك كنم.

امروز،روزبيكاري من نبوداما باز رفتم سراغ وبلاگهايي كه از ته دل نوشته ميشوند و بدون اينكه حس كنم چي ميگن باغم هاشون همراه شدم

امروز، يك عالمه آهنگ براي گوش كردن داشتم اما دلم فقط شكيلا را ميخواست و تا شب خلوت تنهايي ام را باهاش پر كردم.

امروز،با خودم تصميم گرفته بودم جواب ماريا را بدهم، اما نتونستم. چون دلم نيومد با غر زدن هام ناراحتش كنم.

امروز، يك روز بهاري بود و اصلا دلم نميخواست غر بزنم اما آخرش نتونستم و حرفهام رو نوشتم.

اين امروزهاي دل انگيز من تا كي قراره ادامه داشته باشند؟؟








هيچگاه،
به اينكه چه كارهايي انجام داده اي،فكر نكن،
به اين بينديش كه چه كارهايي ميتوانستي انجام دهي وهنوز نداده اي!







Sunday, April 06, 2003

خورشيد هر روز داره با حرارت بيشتر مي تابه
هوا كم كم داره رو به گرمي ميره
بهار داره خودش رونشون ميده
شكوفه ها باز شدند
درختها سبز شدند
..........
اما من همچنان آدم برفي ام!!







Saturday, April 05, 2003

قبلا هر وقت خواب بد مي ديدم،
زود از خواب ميپريدم و تاخود صبح هم خواب نميرفتم،
اما الان ديگه اگر هر شب،دو،سه تا كابوس ناجور نبينم
صبح كه بيدار ميشم،همه اش احساس گناه ميكنم..!





Friday, April 04, 2003

امروز يك مجله سينمايي دست سيستر ديدم،باز كه كردم،ديديم يك تست خود شناسي داره،
آخركار كه همه سوالهاش رو جواب دادم اميتازم 38 شد كه در موردش اين رو نوشته بود:
امتياز 0تا 39 نشان دهنده اين است كه شما اصلا به احساس ديگران توجهي نميكنيد!!!






Thursday, April 03, 2003

اگر خداوند، مقداري از اعتماد به نفس پسران ايراني كم مينمود
و به اعتماد به نفس دختران ايراني اضافه ميكرد،
شايد،
ميتوانستيم به عادل بودن پروردگارمان، بسي افتخار كنيم!!




Wednesday, April 02, 2003

سيزده به در:
يك روز متفاوت و پرهيجان، بعد از 12 روز تعطيلي معمولي و يكنواخت !




Tuesday, April 01, 2003

سال 81 هم تمام شد و من هنوز هم از اون سيلي با حال هاي تو
فيلم هاي ايراني نه به گوش كسي زدم و نه از كسي خوردم!




Monday, March 31, 2003

من نبودم كي رفته مسج بردم رو خونده!؟:)



آمدي جانم به قربانت، ولي حالا چرا؟!



Monday, March 24, 2003

بسيار سفر بايد،تا پخته شود خامي…



Sunday, March 23, 2003

هر وقت بيش از حد كار ميكنم خسته ميشم
و هر وقت حسابي خسته ميشم شروع ميكنم به فكرهاي منفي كردن،
اونقدر به فكرهاي مزخرفم ادامه ميدم كه اعصابم كاملا داغون ميشه!
هر وقت اعصابم داغون ميشه،ديگه خوابم نميبره،
و هر وقت خوابم نميبره ميام وبلاگم رو مينويسم!!!




Friday, March 21, 2003

عيد شده ،سال نو اومده،
بازار ماچ وماچ كاري حسابي گرمه،اين يكي ميره،يك نفر ديگه مياد،
طبق معمول همه گل ميگويند و گل ميشنوند ومن پذيرايي ميكنم،كسي
نبايد از قلم بيفته،همه چيز بايد مرتب باشه،بازار عيدي حسابي داغ
داغه،مثل هميشه بچه ها از
بزرگترها بيشتر عيدي ميگيرند،از اونهايي كه من رو به كل يادشون
ميره حرصم ميگيره،پس عيدي من چي؟اين وسط من نه جزو بزرگهام
نه جزو بچه ها، تكليف عيدي هام معلوم نيست،فقط خدا را شكر امسال
ديگه كسي هنوز بهم آرام پز و پلو پز و وسايل برقي نداده ،اين چند
ساله عيدي هام همش شده وسايل برقي،براي مصارف آينده

عيد شده و من بايدخوشحال باشم اما هيچ احساسي به اومدنش ندارم،شايد
عيد مال بچه گيهاست،شايد من بزرگ شدم،شايد براي پريدن ازروي سفره
هفت سين خيلي بزرگ شدم!!

عيد شده و من هيچ تصميمي براي سال آينده ام نگرفتم و واقعا نميدونم
قراره چي كار كنم!

عيد شده و من اون رو به همه تبريك ميگم،چه كسايي كه بودن من آزارشون
ميده و چه كسايي كه بودنم را تحمل ميكنندواز بودنشون خوشحالم!
سال خوبي داشته باشيد!








Thursday, March 20, 2003

زمستان تو را بدرود!
بهار،
تو بيا ببينيم چه گلي به سرمون ميزني!




Tuesday, March 18, 2003

مشترك مورد نظر
شديدا دچارخانه تكاني زدگي،خريد زدگي و عيد زدگي مي باشد،
لطفا مجددا سوال نفرماييد!




Monday, March 17, 2003

به كه چه آواي دل انگيزي دارد،
تلفن،
وقتي كه از پريز قطع است!




بدجوري داري تو ذهن من ويراژ ميدي ها!!



Sunday, March 16, 2003

يك تفاوت بزرگ بين غريبه شدن
و فراموش شدن وجود دارد،
وآن هم اينكه
غريبه شدن دردناكه،
و
فراموش شدن دردناك!




Saturday, March 15, 2003

هيچ چيز در زندگي شيرين تر از خواب نيست،
حتي اگر مجبور بشي از ترس كابوسهاي وحشتناكش
مدام از خواب بپري و بگي:الهي شكر كه خواب بود..!




Thursday, March 13, 2003

بي تفاوت بودن،
نعمتي است كه خداوند تنها به بندگان بي منطقش عطا كرده است.
خدايا ممنونم!






Wednesday, March 12, 2003

و افسوس كه اينها به جاي اينكه افكار حسين را به ما بياموزند زخمهاي
تنش را نشان ميدهند و بزگترين مشكل او را بي آبي معرفي ميكنند..!
دكتر شريعتي




Tuesday, March 11, 2003

عجب مزاحم تلفني باحالي:)





Empty space:
حافظه من يه قابليتي داره كه همه خاطرات و اتفاقات بد و فراموش ميكنه،
حتي بلاهايي كه سر ديگران آوردم. براي همين بعضي وقتا واقعا باورم ميشه
كه خيلي آدم خوبيم و هيچ كدوم از بلاهايي كه سرم مياد حقم نيست.



Monday, March 10, 2003

اگر اينجوري باشه من حتما حتما از اين دنيا ميرم!



اين چه رفتار گندي بود من امروز داشتم!؟
اين چه برخورد مظلومانه اي بود كه سيستر داشت!؟
اين چه طرز فكريه كه اينقدر به من عذاب وجدان ميده!؟
اين چه جور عدالتيه كه چون من بزرگترم هرچي ميخوام بهش ميگم!؟
اين چه جمله اي هست اينها ياد گرفتن، تا هربار كه يك جايي من مقصرم ميگن:
“دختر مهمونه خونه باباشه،خيلي مهمونتون باشه يك سال ديگه؛قدرش رو بدونيد!!!”

اين چه وضع زندگيه من پيش گرفتم؟





Saturday, March 08, 2003

فكر كنم باحال بودن را با جفتك انداختن عوضي گرفتي، عزيزم!



Friday, March 07, 2003

آره من خودم هم ميدونم كه چقدر خوبم و چقدر تو هميشه
ازم تعريف ميكني و دوستم داري و دلت برام تنگ ميشه،
بيا اين يكي پروژه ام هم بگير و اينقدر واسه تكرار
مزخرفات انرژي حروم نكن..!




Thursday, March 06, 2003

نخنديدن،
جديت نيست!




Wednesday, March 05, 2003

خيلي بامزه بود.
صندليهاش سرد بود،
بيسكوييتهاش بد نبود،
همه دوستهاي قديميم بودند
دانشگاهش خيلي پياده روي داشت،
صبح كلي وقت توي سرما معطل شدم،
با يك دختره دانشگاه آزادي دوست شدم،
8 ساعت كلاسهاي امروزم رو تعطيل كردم،
بعد از مدتها بچه هاي فارغ التحصيل ترم پيش رو ديدم،
يكي از آقايون مراقب عين يك هنرپيشه يك فيلم خارجي بود.
واي كفش اون دختر جلفه چقدرخوشگل بود،
دختره جلوييم خيلي خسيس بود،
امكانات تقلب خوبي داشت،
سوالهاش به نظر آشنا بود،
جوابهاش شانسي بود،

امتحان فوق رو ميگم
خيلي بامزه بود!









Tuesday, March 04, 2003


اگر خوبي كني و جوابي نگيري، سرد ميشي
اگر محبت كني و ثمري ازش نبيني، يخ ميزني
اگر از بهترين هايت بدترينها را ببيني،منجمد ميشي
واگر دست گرم ياوري را بپذيري،تنهاو تنها آب ميشي
تا سرانجام يك روزي تموم بشي..!




Monday, March 03, 2003

از موقعي كه اين هارد جديده رو گرفتم،ديگه خيالم راحته، چون كلا دو حالت
بيشتر برام پيش نمياد:
-اگر خودم disconnect كنم ،سيستم خودش خود به خود ريست ميشه!
-اگر خودش disconnectكنه (dc بشم)سيستم قفل ميكنه ومجبورم
خودم ريستش كنم...!
محشره والا!





Sunday, March 02, 2003

احساس ميكنم
يكي ميخواد من بد باشم،
يكي داره آرامشم رو ازم ميگيره،
يكي مدام بهم انرژي منفي ميده،
يكي ميخواهد بهم ثابت كنه من فقط يك خودخواه بي احساسم،
يكي دلش ميخواهد با كله بخورم زمين و قاه قاه بخنده و من التماسش كنم كه دستم رو بگيره،
يكي،وقتي خوشحالم باهام ميخنده، اما نميدونم چرا فكر ميكنه اون تيكه از سهم خوشبختيش رو من
به زور ازش گرفتم،

و البته فكر ميكنم اون يكي يك جورايي موفق شده،يك جورايي تونسته به مرادش برسه.....
آهاي يكي!
خوشحال باش.
جان مادرت،
دست از سرما بردار!




Saturday, March 01, 2003

من واقعا نمي خواستم اين طوري بشه!
من فقط خيلي ناراحت شدم،يك كمي هم دلم سوخت، چون واقعا دوست
نداشتم تو خونه بمونم!!تازه من اصلا هيچ دعايي هم نكردم!من فقط گفتم
ايشالله خوش نگذره بهشون!تازه اونم تو دلم!!خدايا حالا ما يك چيز گفتيم،
چقدر جدي گرفتي!اين همه واسه چيزهاي ديگه زور ميزنم بهت ميگم
نميفهمي حالا يكدفعه مهربون شدي!
اما خوب همينكه پاش ناجور ضرب نديده بازم خوبه!
طفلي پدر!يك روز ميخواست با دوستاش بره بگرده،زهرمارش شد!يعني
زهرمارش كردم!
مرسي قدرت!!




شايد بتوان گفت همه انسانهاي متفاوت،
به نوعي بي تفاوت نيز بوده اند!




Friday, February 28, 2003


امروز دلم براي هايده تنگ شده بود!!!
دلم ميخواست،يك فيلم جديد براي ديدين داشتم!
دلم ميخواست،ديشب نخوابيده بودم و امروز رو تا ظهر بخوابم!
دلم ميخواست اون اهنگ شاهرخ كه فقط
دوبار شو اون را ديديم و وقت نكردم ضبطش كنم،رو گوش كنم!
دلم ميخواست اين دختره ورنيكا رو خفه كنم كه تو شو
افشين به جاي اون دختره spanishلب نزنه!و همه فكر نكنند كه خودش خونده!
دلم ميخواست همه آهنگ Eminemرا حفظ بودم و و مجبور نباشم زور بزنم ببينم چي ميگه!

امروز دلم همه چي ميخواست جز اينكه مجبور بشم توي خونه بمونم و سر همه غر بزنم و عيب بگيرم!





Thursday, February 27, 2003

تنها نگراني من از بابت نگراني كساني هست كه دائم نگران نگرانيهايم هستند!



Wednesday, February 26, 2003

* پايانِ بهاري :


من يک آدم برفي هستم، سفيد و سرد.
احساس عجيبي دارم.
من احساس مي کنم بهار را دوست دارم.
من فکر مي کنم
- يا نه، مطمئنم -
شکوفه هاي سبز را دوست دارم...
و ميوه هاي قرمز را، و گلهاي سرخابي و بنفش و زرد.


من در زمستان، بعد از اولين برف، بيدار شدم.
من با شروع بهار، با اولين جوانه ها، خواهم مُرد.
حتي خاطره ء خيس مرا،
- که پس از مرگم روي زمينِ سرد مي ماند -
چند دقيقهء بعد آفتاب با خود خواهد برد.
و من هنوز نمي دانم که چرا من عاشق بهار شدم.


من، آدم برفي، عاشق ِ قاتل ِخودم هستم.
گردش روزگار مي داند که من تا پاي جان بهار را دوست دارم،
و طاقت دوري اش را هم ندارم.
و اگر خورشيد مرا نمي کَشت،
- و چند روزي پيش بهار مي ماندم -
شايد روزي واقعا مي فهميدم که من مُردن را دوست دارم،
يا به بهار به خاطر خودش دل بستم.


من،‌ آدم برفي، در پايان فقط يک آرزو دارم.
لطفا پس از مرگم از بهار هيچ چيز راجع به من نپرسيد،
مبادا ناراحت شود؛
يا جوابي ندهد؛
يا مرا بياد نياورد...
هر احساسي نسبت به من دارد يا ندارد مهم نيست،
من هم اصراري به دانستنش ندارم...
من بهار را به خاطر رنگهايش، شکوفه ها و جوانه هايش دوست دارم؛
همانگونه که مي آيد و عمر مرا پايان مي دهد؛
من، آدم برفي، پايانِ بهاري خود را دوست دارم.




جدا كه هيچ چيز بيشتر از انجام يك كار احمقانهء آگاهانه
،بعد از مدتها روزمرگي آرام وعاقلانه، به آدم نميچسبه!
خيلي چسبيد!خيلي !




Tuesday, February 25, 2003

اينكه مشكل واحدهام حل شده،
اينكه امروز يك مهموني خوب دعوتم،
اينكه ماريا برام اون زنجير و مدال را فرستاده،
اينكه اون شاهزاده مسخره اي كه همه منتظرش بودند،تو زرد
از آب در اومد و همان شد كه من گفتم،
اينكه....
دليل نميشه كه بتونم از استرسي كه خاله جان، درمورد چيزهايي كه
اصلا به من مربوط نيست و نميخواهم هيچي درباره شون بدونم،بهم
وارد ميكنه،در امان باشم و حالم تا آخر روزگرفته نباشه!




Monday, February 24, 2003

يك پاسخ بهينه براي مسكوت كردن طرف مورد بحث بعد از اينكه هرچي دلت خواسته بهش گفتي:
من بسته به ظرفيت آدمها باهاشون حرف ميزنم،وگرنه با همه كه اينجوري نيستم!




Sunday, February 23, 2003

اتحاد خيلي خوبه،اگر متحد باشيد،حتماپيروز ميشيد،مخصوصا اگر بخواهيد به يك چيز گير بديد تا موفق بشيد ،ميتونيد نوبتي اونقدر غر بزنيد تا به مقصود برسيد حتي اگر اون طرف يك مشاور گروه باشه و موضوع هم گرفتن يك واحد ارانه نشده باشه!!
و كلا سعي كنيد خودتون را به شنيدن وقايع محيرالعقول عادت بديد،چون هم از ضايع شدنتون در بعضي مواقع جلوگيري ميكنه و هم اينكه براي قلبتون مناسبتره!و مطمئنا اينجوري وقتي از خانم xميپرسيد چه خبر؟ و اون جواب ميده با آقاي yعقد كردم،ديگه بلند بلند نميخنديد و بهش نميگيد خيلي بامزه شدي امروز !و اون هم جا نميزاره بره!
و مسلما بعدا كه از بچه ها ميشنويد قضيه كاملا جدي هست،برق از كلتون نميپره و تا يك ساعت براي مطمئن شدن
از اينكه بيداريد توي گوش خود نميزنيد!
والا ما كه هرچي گشتيم جز نقاط غير قابل مشترك بيين اين زوج مشترك چيز ديگري نيافتيم!
(God better know!)





Saturday, February 22, 2003

مضحك ترين خبر امروز:
بالاترين نمره هوش مصنوعي تو كلاس من بودم با نمره 18:30!!





باور كن من براي ايجاد هيجان در خودم،
چاره اي جز منفي در نظر گرفتن همه چيز
ندارم.
كه اگر مثبتش رخ داد،بتوانم از
خوشحالي داد بزنم.
واگرنه،
خيلي تو ذوقم نخوره!