Friday, August 30, 2002

امروز روز زن بود.صبح كه از خواب بيدار شدم
يك حس زن بودن قوي بهم دست داده بود.و فكر ميكردم
قراره همه چقدر بهم تبرك بگن(صد نار بده آش همين خيال باش).هر
چي صبر كردم ديدم نه!قرار نيست كسي تحويل بگيره
.با خودم گفتم:مهم نيست حتما دوستان مجازيم تو اينترنت
برام كلي پيام گذاشتند(شتر در خواب بيند پنبه دانه)با
هزار اميد آن شدم.خدا نكنه آدم تو ذوقش بخوره.در مورد
همه چي ميل و پيام داشتم جز تبريك روز زن.يكهو
: توي آفلينهام ديدم يكي برام اين پيامو گذاشته
“Happy women’s day!next year in your husband’s house”
يكهو دو رياليم افتاد كه بله!براي اينكه روز زن بهت تبريك گفته بشه
بايد يا زن يكي باشي و كلي براش زحمت كشيده باشي يا اينكه
مادر يا مادربزرگ باشي و با هزار بدبختي بچه ات
رو بزرگ كرده باشي..اون موقع هست كه جزو زنا حساب
مي آي.اينجا مهم شخصيت زن نيست اگر بود كه وقتي
بابا هابراي زناشون كادو مي گرفتند به دخترا شونم تبريك ميگفتند.
اما خوب الان ديگه اصلا نمي خوام كسي بهم تبريك بگه به دردسرش نمي ارزه!
ولي خوب كاش حالا كه ما ايرونيها اينهمه مناسبت داريم يك روز
به نام روز« دختر»داشتيم. بعد مثلا ميگفتن تو اون روزدخترها
هر كار خواستين بكنن .به عجب حالي ميدادا.فكر ميكنم من اولين كاري
كه ميكردم اين بود كه ميرفتم بالاي اين صندلي هاي ايستگاه
خط مينشستم و پاهامو ميذاشتم رو صندليهاش و خوب
خاكيش ميكردم.شايد هم با دوستام ساعت 12 شب ميرفتيم بيرون و تا
خود صبح ميگشتيم.خدا رو چه ديدي شايد يك روزي عملي شد
(موش تو سورا خ نمي رفت جارو به دمش ميبست(چه ربطي داشت؟؟







Thursday, August 29, 2002

....



آدمي بد كردار به هنگام مرگ فرشته اي را ديد كه نزديك
دروازه هاي جهنم ايستاده بود.فرشته به او گفت:« يك كار خوب در
زندگيت انجام داده اي و همان به توكمك خواهد كرد.خوب فكر كن كه
چه بوده »مرد به ياد آورد كه يكبار هنگامي كه در جنگل مشغول رفتن بود
عنكبوتي را سر راهش ديده بود و براي آنكه آن را زير پا له نكند
مسيرش را تغيير داده بود.فرشته لبخندي زد و تار عنكبوتي از
آسمان پايين آمد و با خود مرد را به بهشت برد عده اي از جهنمي ها
نيز از فرصت استفاده كردند تا از تار بالا بيانند اما مرد آنها را به پايين
هل داد مبادا كه تار پاره شود.دراين لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به
جهنم سقوط كرد فرشته گفت:«افسوس!تنها به فكر خود بودن .
همان يك كار خوبي را كه باعث نجات تو شده بود ضايع كرد!»





Wednesday, August 28, 2002

قابل توجه آقايون محترم!حالا هي بگين من مرده خوشگليشم! !.بابا.خيلي وقته سر كاريد






امروز به يك نكته جالب رسيدم.و اون اينكه ريشه
همه مشكلات من با حرف ‹ن› شروع ميشه ::نگراني نا اميدي
ناراحتي نكوهش نصيحت زدگي و نداشتن اراده اطمينان.
. ..اعتماد به نفس.و از همه بدتر ننوشتن زود به زود وبلاگ

.




Tuesday, August 27, 2002

(يك مطلب از وبلاگ مريم(من نه!يك مريم خانم ديگه
كاش فقط يك كم بدتر از اين بودي
فقط يك كم.
اون وقت ميتونستم به ديگرانم بگم چمه!
....................................................
بعضي وقتها شديدا احساس مي كنم كه به كسي احتياج دارم
.....تا به اون تكيه بدم. مي خوام سرمو رو شونش بذارموو.
اما در همين لحظه مي بينم كه كسي به من تكيه داده
و مجبورم محكمتر بايستم تا نيفته همه شكايتامو
برمي گردونم وباز محكم و ساكت مي ايستم تا تو نيفتي و باز بموني.







Sunday, August 25, 2002

ابنو حتما بخونيد.آخر نمكه به خدا.



امروز فيلم نان و عشق و موتور و هزار را ديدم.واااي چقدر بي مزه بود.
اصلا خوشم نيومد.فيلم زندان زنان خيلي قشنگتر بود خيلي..
واقعا من نميدونم اين مردم از چي اين فيلم خوششون اومده بود
.شايد پسرها از اينكه اين دختره( بهاره ـرهنما) خيلي
خوشگل بود؟؟ يا اونايي كه عشق موتور دارند از موتوره
خوششون اومده بود؟؟يا شايد هم از اين گربه اي كه مادربزرگه
داشت؟؟شايد هم بعضي ها كه حس سياسيشون قويه از اينكه يك جورايي
سياسي هم بود پسنديده بودن؟؟نميدونم خلاصه توصيه ميكنم اگر كسي
اين فيلمو نديده(كه بعيد ميدونم چون من هميشه آخرين نفري ام
كه فيلمو ميبينم..) نره ببينه من خودم مجاني براش تعريف ميكنم!!




اگر يك روز بغض گلوت رو فشرد،خبرم كن بهت قول نميدم
كه ميخندونمت ولي ميتونم باهات گريه كنم
اگر يك روز خواستي در بري حتما خبرم كن قول نميدم
كه ازت بخوام وايسي اما ميتونم باهات بدوم
اگر يك روز نخواستي به حرفاي كسي گوش كني
خبر كن.قول ميدم كه خيلي ساكت باشم.
اما.....اگر يك روز سراغم رو گرفتي و خبري نشد.....
سريع به ديدنم بيا احتمالا بهت احتياج دارم.!.
ا




Friday, August 23, 2002

من نميدونم چرا با اينكه هميشه سعي كردم حداقل به خاطر
وجدان خودمم كه شده آدم صادقي باشم و تو دوستيهام وفادار
اما كم آدمايي را ديدم كه جواب خوبي را با خوبي و صداقت بدهند
.آدما تا وقتي كار دارند،تا وقتي وقتي غمگين هستند و
دلشون گرفته يادت ميكنند اماهمين كه مشكلشون حل شد انگار
نه انگار كه دوستي به نام‹‹ مريم›› هم داشته اند
.البته من تقريبا ديگه به اين موضوع عادت كردم و برام عادي شده.
اما خوب اون چند تا دونه از دوستام رو كه اينجوري نيستند را
يك دنيا دوستشون دارم و با همه وجودم براشون آرزوي موفقيت ميكنم
.يكيشون مارياي عزيزمه كه با همه دنيام عوضش نميكنم.




Thursday, August 22, 2002















هالا هي قسم حضرت عباس بخور كه ما نبوديم



















Wednesday, August 21, 2002

.



امروز فيلم زندان زنان را ديدم با اينكه خيلي با بچه ها خنديديم
اما در مجموع اصلا احساس خوبي ندارم.از اون
دسته فيلمهايي بود كه آدم ميخواد وسطاش داد بزنه
و آرزو ميكنه تموم بشه.هيچ نتيجه اي ازش نگرفتم.





Tuesday, August 20, 2002

: يك مطلب از و بلاگ قندون

٭ هي ميگم چرا من يه دو ماهيه اصلا اخلاقم عوض شده؟
چرا ديگه صبحها که از خونه ميام بيرون نيشم تا بنا گوشم بازه؟
چرا ديگه از شنيدن چيزائي که قبلا ناراحتم ميکرد ديگه ناراحت نميشم؟
چرا ديگه به چيزائي که ناراحتم ميکنن اصلا اهميت نميدم؟
چرا ديگه همش منتظر تلفن اينو اون و خبر گرفتن از خره و سگه نيستم؟
چرا ديگه شبها با خيال راحت و خوشحال و بدون فکر و خيال ميخوابم؟
چرا ديگه تحملم زياد شده و ديگه دلم براي کسي تنگ نيست؟
چرا؟
امروز صبح فهميدم...
اون دختري که تو آپارتمان اونور خيابون زندگي ميکنه و ديوار آپارتمانش
که رو به خونه من بود تماما از شيشه بود امروز صبح خونه نبود.
امروز فهميدم که علت تمام رفتارهاي عجيبم تو اين مدت همين خانوم بودن..
من نه اين دختر رو من نه ميشناسمش و نه تا بحال باهاش کلمه اي صحبت کردم و از نظر زيبائي
هم چندان چيز خيره کننده اي نيست...فقط صبح به صبح که از حموم در مياد ميا
د واي ميسته جلو پنجره...حولشو از تنش در مياره و موها و تنشو
خشک ميکنه... اينقدر که يه قطره آب هم رو بدنش نميمونه...کل ماجرا 5
دقيقه هم طول نميکشه... ولي اثرش...24 ساعت تو خونمه!
به اين ميگن دوام...
به اين ميگن روحيه دادن...
به اين ميگن بهره وري...
به اين ميگن صلح...
به اين ميگن عشق...
به اين ميگن زن زندگي...
به اين ميگن زيبائي...
به اين ميگن شروع روز...





Monday, August 19, 2002

چند روز پيش ها از سر بيكاري وارد يكي از روم هاي
آسيا شدم ديدم بهبه چه خبره!شمع و گل و پروانه و بلبل
همه جمعند ........يك موزيك خيلي خوب گذاشته بودندو گل بگو
گل بشنو!من همين جور تو كت اين آهنگه و گلوبال چت بود
م كه ديدم يكي اومد رو خطم .يك خورده باها ش حرف زدم بعد
. ده دقيقه ديدم اِ اينكه دختره! گفتم اينهمه پسر تو
اين رومند ما رو گرفتي؟گفت آخه من لزم
حالا خر بيار و باقالي بار كن. خدا پدر اين آيكن تعجب رو
بيامرزه كه كلي تو بيان احساساتم بهم كمك كرد باورم نميشد ايران
هم اينجور آدما باشن.هيچي به اين خانم فهمونديم كه ما اينكاره
نيستيم و از اآوردن حتي اسم اينجورآدمام حالمون به هم ميخوره
(خدا روزيتو جاي ديگه بده)
اما خوب اين شد آويزه گوشمون كه اگر يك دختري باهامون
چت كرد بدونيم حتما لزه!(اينم از ژن ايروني بودنمونه سريع قانون ميسازم
هيچي گذشت چند روز بعدش دوباره از عشق اين آهنگا
و زور بيكاري رفتم تو همون چت روم تا وارد شدم يكي
بهم پي ام داد ديدم وا اينم كه دختره!بعد از اونجايي
كه يك بار عبرت گرفته بودم مثل آدمهايي كه اين جورچيزا
براشون عاديه گفتم :تو هم لزي؟ما اين حرف و گفتيم و حالا
.......فحش بخور!!شما ها همتون كثيفين و مايه فساد جامه ايد و.
....هر چي خواستم بگم بابا جريان اينه گوش نداد كه نداد
.خلاصه فحشها رو كه نوش جون كردم
. (اما ديگه تو اون روم نرفتم(عجب نتيجه گيريي






Sunday, August 18, 2002

ديروز يك ايميل داشتم با اين شرح كه:از نوشتنت
خوشم مي آيد عين خودم مينويسي :كوتاه،عصباني،پر مدعا
اينو ميگن يك شيوه انتقاد محترمانه!!مثلا ميتونيم
به يك نفر كه به نظرمون احمق مي آد اول بگيم:مثل خودم
ميموني ، خيلي بي شعوري و.. . بعدش هر چي خواستيم بهش بگيم
.اينجوري هم حرفمونو زديم هم اينكه طرف زياد بهش بر نميخوره




Saturday, August 17, 2002

خبر خوب اينكه :دادش گرامي امروز لطفيدند و به ما يك موس توپ هديه دادند.
واي راحت شدم از دست اين موس با قسم حضرت عباسم ديگه حركت نميكرد.
خبر بد اينكه بعداز كلي سر و كله زدن با پروژم وقتي رفتم تحويل بدم مهندس نبود








Friday, August 16, 2002

اگر كسي تو را آنطور كه ميخواهي دوست ندارد
.به اين معنا نيست كه با تمام وجودش دوستت ندارد
گابريل گارسيا






Thursday, August 15, 2002

چه روزهاي كسل كننده اي را ميگذرانم.اينكه آدم بداند كه بهترين
لحظات عمرش جلوي چشمش از دست مي روند جدا وحشتناك است
. .و بدتر ازآن اين است كه بداني نميتوان كاري كرد.هر چه هست
همين است.نيمي را به گردن تقديرمياندازي و نيمي ديگر را
جامعه مسببش شده است!و من از تقدير گله اي ندارم چرا كه ميتوانست بد تر از
. اين باشد.ادرد من از فرهنگ اسف ناك جامعه هست كه درمان ندارد.





Sunday, August 04, 2002

از وب لاگ نوشتن خوشم مي آيد راه خوبي براي كشتن زمان هست.
يك روش جديد براي فراموش كردن بدبختيها!اميدوارم خيلي زود
ازش خسته نشم.اين آخرين كوچه علي چپ من در اينترنت هست



اين وبلاگ ندا واقعا خواندني هست،ندا را به خاطرصداقت
و جسارتي كه در كلامش هست مي ستايم هر

چند كه خودم معتقدم هميشه بايد يك جايي براي حرمتها نگه داشت




Friday, August 02, 2002

روزگار غريبي است.دنياي عجيبي است.كاش مي شد
از قيد و بند ها رها شوم و به يك جايي بروم كه
!!در آن خودم باشم!خود خودم





Thursday, August 01, 2002

نميدونم تاحالا با آدمهايي که اهل کلاسند يا به قول خودمون تو ژستند
برخورد داشتين يا نه..من عاشق اينجور آدمام.
يک شوژه آماده و باحال براي خنديدن
خانم کلاس گيتار ميره!مي پرسم حس هنري داري؟ميگه نه
!ميگم پس چرا اومدي کلاس ميگه مده
از دختره ميپرسم چي گوش ميدي ؟
ميگه متال !ميگم دوست داري؟ميگه نه آخه کلاسه
حالا اينا به کنار!بعضي ها ديدين با چه لحن قشنگي اين
کلمه ايميل رو ادا ميکنند که آدم ته دلش آرزو ميکنه کاش
يک بار تو عمرش بتونه ميل بزنه!!جدا خيلي باحاله ها !اگر
همه دنيا رو بگرديما لنگه خودمون پيدا نميکنيم!عجب
بشري هستيمما ايرونيها خودمونم هنوز نفهميديم.