● For one hundred days: هيچي،
ساعت يك نصفه شب
يك دفعه ما رو جو گرفت بنشينيم عين بچه آدم
واسه فوق كوشش بي ثمر كنيم،
ديواري كوتاه تر از وبلاگه پيدا نكرديم،
درش رو بستيم!
«بر و بچه هاي گلي(به ضم ’) كه احوالم رو پرسيديد،
شرمنده اگر جواب ندادم،
بذارين پاي حساب معرفت و وقت نداشته ام!»
اين نظر خواهي هم به نشانه احترام به ويزيتورهام
ميذارم اينجا،
به جاش هي در حقم دعا كنيد: ))
● يك جايي خوندم كه:
‹ 6-7 سال پيش وقتی داشتيم برای کنکور درس می خونديم، يه معلم شيمی داشتيم که می گفت: بچه ها کنکور، مثل «سايه» است. هر چی شما دنبال اون بدويد به اون نمی رسيد. بايد راه خودتونو بريد، اون وقت اون دنبال شما مياد.
بزرگتر که شدم، وقتی افتادم تو خط کار و پول در آوردن هميشه بابام می گفت: پول مثل «سايه» است، هر چی تو دنبال اون بدوی به اون نمی رسی. بايد راه خودتو بری، اون وقت اونه که دنبال تو مياد.
و امروز يه نتيجه جديد گرفتم: «نوشتن مطلب تو وبلاگ»، مثل «سايه» است. هر چی من دنبال اون بدوم به اون نمی رسم. بايد بی خيالش شم و زندگی خودمو بکنم، اون وقت خودش راه ميافته دنبالم....»
و من امروز به اين نتيجه مهم رسيدم كه بهتره بي خيال فوق بشم
،اينجوري حتما خودش مياد دنبالم!
● «همانا شركت كردن در مسابقه اي كه برندگانش از پيش انتخاب شده اند،
كاري بس ابلهانه مي باشد!»
قابل توجه انسانهاي مومن و هميشه در صحنه اي كه با دادن امتيازات مداوم
صفر به بنده، ما را ازالطاف الهي خود بهره مند نمودند:
آسوده خاطر باشيد،انصراف دادم!
● جديدا شبكه سه بعد از افطار يك فيلم خيلي خيلي مزخرف
و بي مزه اي نشون ميده به نام به خاطر تو!
تو اين فيلم يك دختر فوق العاده لوس و مسخره اي
بازي ميكنه به نام زري!
ملت جميعا ميگن
كلهم فتو كپي منه:((
كلا هر چي دلم خواسته تا حالا نوشتم،
برام هم هيچ اهميتي نداشته بقيه چه برداشتي ميكنند،
اما اين يك بار رو به خاطر اين كه بر و بچه هاي فاميل زياد اينجا پيداشون ميشه
و قرار بوده كسي نفهمه،
نمي گم كه ساعت نه شب وقتي اخرين نتيجه تست چشمم براي ليزر منفي شد نشستم
زار زار وسط كلينيك جلو ملت گريه كردم!
من خنثي شدم!اون تيكه وسطه آهن ربا كه نه به سر منفي گرايش داره نه به سر مثبت!
ارزشهام مردند،ديروز مراسم خاك سپاريشون بود،رفتم سر قبرشون زار زار خنديدم به
خودم و خودشون!
همه چيز رو ميتونم تحمل كنم جز اينكه كسي مرتب چكم كنه،براي آدمي مثل من كه عادت
كردم هر جور دلم ميخواهد رفتار كنم،اينكه هي ازم سوال بشه چرا تو فكري؟ ناراحتي ؟
چيه خوشحالي؟و..... برام غير قابل هضمه، چه برسه به اينكه بخوام كنترل بشم!
بردارين اون ذره بين لعنتي رو از رو من!!!
يك نقطه مشترك بين خودم و سيستر پيدا كردم،من هر وقت جايي ميرم،بيشتر از همه چيز
دلم واسه اتاقم تنگ ميشه و اون بيشتر از همه دلش براي من!!
خدا شفاش بده،كي قراره اين بچه بزرگ بشه نمي دونم، هنوز درك نكرده چه خواهر
گند مزخرفي داره! آخي حيووني!
ببين خانوم محترم،من اگر ميخواسنم حرف دلم رو بهت بزنم،مي زدم اعتماد به نفست رو از
ايني كه بود درب و داغون تر ميكردم،يك جوري كه حالا حالا ها نتوني برگردوني سر جاش!
براي اولين بار حرف دلم رو خوردم و كلي اراجيف ساختم و ازش تعريف كردم« شما خيلي
خوشبختي،به به چه زندگي خوبي داري،چقدر مثبتي ،فلاني،بهماني،...»
برگشته با يك لحن ملتمسانه اي ميگه چشم نزني من رو تو رو خدا!!!!
بي
capacity!
راستي اينجا يك وبلاگه كه من قراره توش چرت و پرت بنويسم،آب دستتونه بريزيد دور بريد بهم راي با امتياز 25
بدين كلي جايزهاي خوب خوب گيرم مياد ،قول ميدهم عكس جايزه هام رو بذارم تو وبلاگم
شما هم ببينيد: )
و كلام اخر
قرارداد ميكنيم
دو نقطه ايكس پريم =آدمك hate!