Tuesday, September 30, 2003

آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست!



Monday, September 29, 2003

زندگي آشغال لعنتي دارم،
ميفهمي يا باز هم صدام رو ببرم بالاتر تا يك ذره دركم كني!!!




Sunday, September 28, 2003

و من موجودي را ديدم
كه حتي آدمك هاي مسنجر را نيز جدي ميگرفت
و من خنديدم
وقتي نيم نگاهي به خودم انداختم
كه حتي آدمك هاي متحرك برايم مجسمه اي بيش نبودند!



Saturday, September 27, 2003

ببخشيد،
«عجب روز سختي بود،واي چقدر خوابم مياد، از خستگي دارم ميميرم،
بالاخره از پايان نامه ام دفاع كردم،چه استاد راهنماي نفهم خالي بندي داشتم،
اين صداهاي عجيب غريب چيه داره از كامپيوترم مياد،باز بوي سوختني ازش
مياد.چه خاكي به سرم بريزم،»
به اسپانيايي چي ميشه؟







اگر همه تعريفهاي جدي رو شوخي بگيري و
همه انتقاد هاي شوخي رو جدي،
اين وسط براي تشخيص اين دوتا اونقدر
گيج ميشي،
كه مثل من ديگه هيچي
برات مهم نيست..!




Friday, September 26, 2003

اين تابستون هم تموم شد
و من آخر همراه اين سيستر نرفتم باشگاه بسكتبال،ببينم اونجا
چه دسته گلي به آب ميده كه اينقدر دلش ميخواهد من همراش بيام!
اين تابستون هم تموم شد
و من آخر نرفتم از مسئول استخر عينكم رو كه جا گذاشته بودم پس بگيرم!
اين تابستون هم تموم شد
و من يك بار هم نتونستم به قولم عمل كنم برم پيش مادربزرگ عزيزم! متاسفم:(
اين تابستون هم تموم شد
/:(و من فقط دو كيلو چـــاق شدم/
اين تابستون هم تموم شد
و پايـان نامه مـن تموم نشـد كه نشد!
اين تابستون هم تموم شد
و من
هنوز كه
هنوزه
آدم نشدم!



Thursday, September 25, 2003

نه من حالم كاملا خوبه:((
فقط وقتي صبح كله سحركه سيستر رو صدا كردم،
بياد اتمام پروژه ام رو بعد از دو ماه ببينه متوجه شدم كه كه همه data baseام رو موقع
رايت كردن رو سي دي اشتباهي پاك كردم و هيچ backup اي هم ازش ندارم!!




Wednesday, September 24, 2003

نكن كاري،
كه بودنت با نبودنت
برايم تفاوتي نكند..!




Tuesday, September 23, 2003

استفاده علمي از وبلاگ

ببينيد،من يك نظر خواهي ميذارم اين پايين،چرا؟
چون شنبه بايد برم دفاع پايان نامه ام و استادم هم هنوز از مسافرت برنگشته!
چه ربطي داره؟ربطش اينه كه يك چند تا سوال تخصصي دارم و ميخوام
فقط اونهايي كه چيزي ميدونند در موردش لطف كنند و تو اون نظر خواهي
برام بنويسند زهرا مخصوصا تو!
حالا اگر اومدم صفحه نظر خواهيم رو باز كردم ديدم نوشتيد «مرسي به من
سر زدي و نميدونم چقدر صفحت قشنگه و به منم سر بزن و دوباره
ميام اينجا و چقدر تو كوتاه مينويسي و....»ديگه نظر خواهي بي نظر
خواهي ها!(كي بره اين همه راهــو)
حالا سوالها؟
1-چرا من با اينكه صفحات asp ام را unicodeهم كردم و ويندوزم هم فارسي داره
دادهايي كه فارسي وارد ميكنم فارسي نمايش داده نميشه:(؟
2-اصلا ميشه پسورد saدرsql را عوض كرد يا مجبورم دوباره نصبش كنم؟
3-كلا براي يك پروژه دو سه ماهه aspچقدر بايد پول گرفت:)؟
ارادتمند :مريم آ







اينكه من به تو دروغ نمي گويم،
ربطي به خوب بودن من نـدارد!
دليلش تنها و تنها خودت هستي،
كه آنقدر برايم ارزش نداشتي تا دروغي برايت بسازم!







Monday, September 22, 2003

راستش اون خانومه،
اينقدر اين رايانه و ميز و تشكيلاتش رو برق انداخته،
كه آدم حيفش مياد باش وبلاگ بنويسه...!




فرمايش شما صحيح،
اما هيچي بهتر از كم محلي نيست!








Sunday, September 21, 2003

خواهش ميكنم خانوم،دست پخت شما جدا بي نظير بود!
حتي تصورش هم نميكردم بشه قورمه سبزي
رو جوري درست كرد كه نشه خورد!







Saturday, September 20, 2003

چي شد كه تو ديو شدي
من اولش گرگ بودم،
چي شد كه تو گرگ شدي
من اولش ميش بودم،
پس چرا ميش نموندي
گرگ ميشا رو با شاخه هاش
سوراخ سوراخشون مي كرد،
لقمه خامشون مي كرد،
پوستين گرگ مرده رو پوشيدم
رو پوست ميشم،
كه گــرگه شـاخم نزنه!







هيچي،چيز مهمي نيست
فقط نميدونم اون استاد اي اس پي كي قراره از مسافرت خارج
لعنتي اش برگرده،اصلا يادش رفته من بايد تا آخر شهريور
اون پروژه كذايي رو به شركته تحويل بدهم،و فقط دو سه تا
اشكال كوچيك دارم كه جز خودش كسي نمي تونه بهم كمك كنه!

هيچي ،چيز خاصي نيست
همه اش به خاطر خستگيه، اينقدر توي اين كلاس هاي ايرانگردي ـ جهانگردي
ازمون امتحان گرفتن كه ديگه دارم بالا ميارم،مخصوصا اون امتحان جامع با
اون سوالهاي بي ربطش و از اون مسخره تر مصاحبه اش كه دقيقا سه ساعت
منتظر موندم تا نوبت به من برسه و اون خانومه مطمئن بشه بعد يك عمر كلاس
زبان رفتن، عقب مانده ذهني نيستم و ميتونم به سوالهاي مضحكش جواب بدهم!

هيچي،چيز عجيبي نيست
اينكه هرروشي تو برنامه نويسي ام به كار مي گيرم هيچ جوري نمي شه
داده هام رو تو اس كيو ال فارسي وارد كنم و صفحات اي اس پي اون رو
به صورت كدهاي عجيب غريب نشون نده!!

هيچي،چيز قابل ذكري نيست
همون درگيريهاي هميشگي،اينكه من هيچ جوري نميتونم بفهمم
لباس پوشيدنم چه ربطي به بقيه داره و چرا درست همون لباس
هايي كه من از پوشيدنشون لذت مي برم،همونهايي هستند كه
به هيچ عنوان با سليقه بقيه بزرگترها جور در نمياد!به نظر
مياد تو مهموني مكه اومدن اين يكي خاله جان هم بايد همون
كاري رو بكنم كه تومهموني اون يكيشون كردم،هر چي لباس
داشتم ريختم جلوشون،گفتم يكيش رو انتخاب كنيد،اگر هيچ
كدومش رو دوست نداشتيد ميريم همين الان هر چي ميگيد
ميخريم!!آخرش هم خالهه اون كت ياسيه با شلوار سفيدم
رو پسند كرد!
از رنگ آميزيش خوشم اومد...!

هيچي،چيز جالبي نيست
اينكه هميشه تو مهموني ها بايد يك جوري باشم كه مهمونها با
خودشون فكر كنند به به !من چه دختر احمق زرنگ گوش به
حرف كني هستم!
هيـچكي نبايد بفهمه من چـه آدم غير قــابل تحـملي ام!

هيچي، چيز غريبي نيست
دلتنگي رو ميگم،نارضايتي رو منظورمه،همون كه حالا حالا
ها بايد براش تلاش كنم!

هيچي ،چيز جديدي نيست!
كه من بيام اينجا مزخرف بنويسم وتو بياي بخوني و حوصله ات از غر زدن هام سر بره!




Friday, September 19, 2003

فيلباني ميخواهم،
تا بگيرد آنچنان حال آن فيل مرا،
تا دگر باره نيايد به سرش هواي هندوستان رآ.
آ بده!






Thursday, September 18, 2003

كساني كه به من زنگ ميزنند دو حالت دارند:
يا كار و مشكل خاصي برايشان پيش امده است،
يا اينكه خيلي خيلي دلشان برايم تنگ شده است و
خيلي وقت است كه با يك انسان بيكار و علاف دردل نكرده اند!





Wednesday, September 17, 2003

دوشيزه مكرمه!
آيا ضمانت ميكنيد،
قيافه مباركتان تا آخر عمر براي ايشان تكراري نشود...!؟







Tuesday, September 16, 2003

من،
فقط موقع كار با هيچكي شوخي ندارم!
خوب،
به هرحال بقيه موارد زندگي هم كه شوخي بردار نيست...






تلخه!
تلخـه!
تلــخه!
و من مجبورم تاآخرش رو بچشم..!




Monday, September 15, 2003


Sunday, September 14, 2003

اگر فكر كردي چون ده سال پيش سه سال انگليس بودي،
يك روشنفكر امروزي به حساب مياي!
بهتره از اين به بعد قرص پينك هات رو سر ساعت بخوري عزيزم..!






Saturday, September 13, 2003

اين دفعه دومه كه دايي جان از سر دلسوزي رو خط اعصاب من كار ميكنه
و من جلوي خودم رو مي گيريم كه هيچي در باره اش ننويسم كه اگر از
بر و بچه هاي فاميل اومدند اين خراب شده رو خوندند مجبور
نشوم در قبال احساسات خالصانه ام جواب پس بدهم..!




هي، من يكي رو ميشناسم،
اونقدر بي جنبه و نديد بديده،
كه اگر از يكي يك هديه كوچيك بگيره
هر چي هم بدي بهش كرده باشه يادش ميره!




Friday, September 12, 2003

ازدواج عبارتست از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي ، سه سال جنگ و سي سال تحمل!
( تن )



جدا بعضي از جمله ها را بايد با آب طلا نوشت!
از جمله سخن برگزيده اي كه ديروز در تپش اسي خان
شوهرفهيم ليلا فروهر بعد از كلي ليلا جون ليلاجون
كردن و جلوي دوربين نيامدن و كلاس گذاشتن،
در مورد همسر هنرمندشون فرمودند:
«ليلا متعلق به همه خانواد هاي ايراني هست!!»
:))





Thursday, September 11, 2003

يك لحظه دلم براي كچل ها سوخت.
آخه اونها چه گناهي كردند كه هيچ وقت نميتونند بگند:
«به شماره موهاي سرم....!»




راستش نشستيم حسابي فكر كرديم
ديديم روز پدره،بايد براي باباهه كادو بگيريم،
و مسلمه كه براي خريد كادوهه بايد پـول داشته باشيم!
ديديم هيچ پول اضافه اي براي اين جور موقع ها نگه نداشتيم،
رفتيم به بهانه كلاس اي اس پي از خودش پول گرفتيم باهاش
براش هديه خريديم!
تازه كلي هم ذوق كرده بود!







Wednesday, September 10, 2003

ضد حال

ضد حال يعني اون دوست فرانسويت تو نامه اش بنويسه براي تعطيلات اگر ميخواي برات بليط بگيرم
بياي فرانسه،اما هيچ جوره نتوني خانواده ات رو راضي كني كه بگذارند بري!
ضد حال يعني وقتي كلي از كارات زدي بري براي مامانت كادو بخري،لحظه اخر بفهمي باباهه اشتباهي
تاريخ چك رو نوشته 1372/
ضد حال يعني وقتي داري با ارامش خاطر سر جلسه امتحان زبان كتابت رو ورق ميزني چشمات بيفته
تو چشم استاد كه كلي هم باهاش رو دروايسي داري!
ضد حال يعني يعني وقتي براي اولين بار راس ساعت رسيدي ايستگاه قطار،بفهمي قطار نيم ساعت پيش
حركت كرده بوده و داداشه اشتباهي ساعتش رو بهت گفته بوده!
ضد حال يعني وقتي تو مهموني به دوستت داري ميگي اون دختره چقدر ننره،دختره برگرده بهت نگاه
كنه و بقيه حرفهات رو در حاليكه نگاهت تو صورت اونه بگي!
ضد حال يعني قبض تلفنت بياد....تومن اما قبض همراه بابات بياد هفت تومن!
ضد حال يعني شب مهموني دوستت يك جوش گنده تو صورتت بزنه!
ضد حال يعني تا كانال عوض كني،سخنراني اين ميسيز تموم بشه!
ضد حال يعني نظر خواهي تو وبلاگ!
ضد حال يعني فيلتر شدن وبلاگت
و بالاخره !
ضد حال يعني پروژه تو تابستون:((








Tuesday, September 09, 2003

بچه !
تو برو اون وبلاگت رو بنويس!
تو رو چه به اين كارا!!







اختيار داريد خانوم،
اون مانتويي كه شما براي دخترتون سفارش كرده بوديد من بخرم،
اصلا قابل اين حرفها رو نداره كه نخواين پولشو بدين!




Monday, September 08, 2003

مگر اين كه توي خواب ببينم،
يك روزصبح از خواب بيدار شدم،
و شب قبلش توي خواب كابوس نديدم..!







Sunday, September 07, 2003

تنها مسبب خنده هاي آرام و بي صداي من تويي
كه ميترسم لوس بشي
اگر بفهمي بهت خنديدم..!





اي بدبختي
ما كه وبلاگ خودمون رو با اين فيلتربازيها نمي بينيم
كسي اگر چيزي مي بينه بي زحمت براي منم تعريف كنه!





Saturday, September 06, 2003

يك ،دو،سه
اعتراف ميكنيم:
«به معناي واقعي كلمه كم آوردم!»






Friday, September 05, 2003

نمي دونم چرا اين تخته سنگي كه مدتهاست قراره سرم بهش بخوره
و آدم بشم،
هيچ جوري هويدا نميشه!!






قابل توجهِ (پرانتز )
بنا به سفارش اكيد بعضي از دوستان،
از اين زمان به بعد در اين مكان نظر خواهي راه اندازي ميشود!!

لطفا آشغال نريزيد!



Thursday, September 04, 2003

نوازندگان بنوازند
آبي متولد ميشود!




اگر من اينقدر رو راست حرف دلم رو نميگذاشتم كف دست مردم،
شايد الان ،
به جاي اين سايه تير خورده سوراخ سوراخ
يك سايه درست حسابي داشتم!




Wednesday, September 03, 2003

كاري نداري بكني؟

كاري نداري بكني؟
كاري نداري بكني؟
كاري نداري؟
خب پس يه كم خردل بريز تو كفشت
جيبتو پر از دوده بخاري كن
يه ميخ توي كفشت بگذار
يه كم شكر بريز تو موهات
اسباب بازيهاتو بالاي پله ها بچين
يه كمي پاستيل توي قفل در بچسبون
آشغال بخور،يه كبريت روشن كن
يه نقاشي روي ديوار بكش
چند تا تيله توي راهرو غل بده
حالا برو بغل مادرت
چشماتو ببندو يه كم چرت بزن!


«شل سيلوراستاين»




Tuesday, September 02, 2003

يادم باشه،
اگر يكي گند ترين روز زندگيم رو سوال كرد،
حتما بهش بگم:
سه شنبه دوم سپتامبر 2003!



Monday, September 01, 2003

از جمله نواقص افكار من اينه ،
كه براي ديگران به آزادي صد درصد بشر معتقدم،
و در اوج روشن فكري همه جوركاري رو تاييد ميكنم،
اما همين كه به خودم ميرسم به يك انسان عصر حجري امل مبدل مي شم!




خوب،
شما خودت به جاي عدد اون دو تا پست قبلي يك بگذار،
من ديگه نمي شمرم!