Thursday, July 31, 2003

بيش از اين
ماندنم،
جايز نيست،
به سفر بايد رفت!







Wednesday, July 30, 2003

دلگيرم
از اوني كه دستش رو گرفتم،باهاش كنار اومدم،هر چي بلد بودم با
حوصله بهش ياد دادم،جزو بهترين دوستهام حسابش كردم وامروز
براي اينكه لج من رو دربياره،همه اون سوالهايي كه من بهش جواب
ميدم رو از مهندس شركت مي پرسه و با اينكه همون جوابهايي
ميگيره كه من بهش مي دهم،دست از اينكارش برنميداره،نميدونم
شايد ميخواهد ثابت كنه من هيچي بارم نيست!
دلگيرم
از مهربون ترين خانم فاميل،كه اونقدر بهم خوبي كرده بود كه تا
آخر عمر مديونش بودم و با اون حرفي كه پشت سر نزديك ترين
فرد زندگيم زد، ساعتها نتونستم از ناراحتي بخوابم و وقتي مستقيما
ناراحتيم رو بهش ابراز كردم با اينكه فهميد چه اشتباهي كرده ،اتفاقي
نيفتاد جز آنكه اعتماد هميشگي ما را به هم ديگر را از بين برد!
دلگيرم،
از اون كه فكر ميكنه با حرفهاش داره آرومم ميكنه در حاليكه اونقدر
اعتماد به نفسم رو پايين مياره كه دلم ميخواهد گوشي رو تو سرش
بكوبم و داد بزنم خاله جان بسه نميخوام برام دلسوزي كني!
دلگيرم
از خودم،از اينكه اينقدر حساسم ،از اينكه زود دلم ميگيره،از اينكه
توقع دارم همه مثل خودم احمقانه يا به تعبيري صادقانه رفتار كنند،
از اينكه نمي تونم خودم رو عوض كنم،از اينكه اينقدر دارم تو خودم
مي ريزم،از اينكه هيچ وقت آدم نميشم!

دلگيرم
از اون كه يك جايي اون بالا داره براي خودش فرمانروايي ميكنه،
از اونكه من رو هي يادش ميره،از اونكه تا اشك من رو درنياره
وضعم رو بهتر نميكنه،از اونكه نميدونم كي ميخواهد من رو از
دوزخ بيرون بياره!

دلگيرم!!دلگـــــــير!




واقعا،
آدمهـا،
بيشتز از آنكه به ديدن هم نياز دارند،
براي تحمل همديگر به دور بودن از هم محتاجند!




Tuesday, July 29, 2003

يكي به اين بگه
دست از اين كارهاي احمقانه اش برداره،
يك چيز بهش مي گمــا!



مضحك ترين،با حالترين وجالبترين چيزي كه امروز متوجه شدم:
18 به بالا شدن معدل اين ترم من!




Monday, July 28, 2003

نه،ما هيچي به سيستر نگفتيم،فقط وقتي برگشتيم رسما ازش
خواهش كرديم،اين دفعه وقتي جايي ميريم و اون رو نمي بريم و
و كلاس داره،ديگه آه نكشه،حالا من هيچي ،بچه هاي فاميل هيچي،
اين بشريت هيچي،بقيه ملت چه گناهي كردند كه بايد به خاطر
تجمع كلر در استخر حالت خفگي بهشون دست بده و همه
خيلي شيك از استخر بيرون انداخته بشند!
البته من كاملا براش توضيح دادم كه درسته كه ما بدون او باز هم
مي ريم اما خوب اين اصلا در شان سيستر نيست كه اينجوري مثل
حسرت كشيده ها آه بكشه،خوب يك روز ديگه كه كلاس نداشته
باشه اون رو هم مي بريم !!
البته اون تقصيري نداره ،
اين رو بايد از بچگي بهش ياد ميدادن كه آه كشيدن اون هم اينقدر
سوزناك اصلا كار خوبي نيست، اصلا!




Sunday, July 27, 2003

اين ساندويچ جور نميشه،
بدون خيار شور نميشه!





Saturday, July 26, 2003

عروس خوش قدم:
بي نمك ترين، بي معني ترين، بي اصالت ترين،
بي محتوا ترين، لوس ترين و ضيعيف ترين
فيلمي كه اين چند سال اخير ديده ام!
فقط خوشحالم از اينكه كارگردان ،هنرپيشه و تهيه كننده فيلم
با ساختن اين فيلم همه عقده هاي دوران زندگي خود اعم از پولدار بودن،
پرنس بودن، ،هندي بودن،ژاپني بودن، خوش تيپ بودن ، دهقان فداكار بودن و...
را جبران كردند!




Friday, July 25, 2003

به بن بست رسيدم،
يك جاي كار گره خورده با هيچي باز نمي شه حتي با دندون
هم نتونستم بازش كنم،
خودم رو زدم به بي خيالي، اين بهينه ترين كاري بود كه به
فكرم رسيد در اين شرايط انجام بدهم.

به بن بست رسيدم،
همه چي خودش داره پيش ميره ديگه دست من نيست،يك
چيزهايي رو من ديگه نمي تونم عوض كنم،حتي خودم رو
حتي اين اخلاق سگيمو!
سيستر اين روزها كمتر مياد دم اتاقم،با اينكه ميدونم چقدر
حوصله اش تنهايي سر ميره اما دست خودم نيست نمي تونم
به حرفهاش گوش بدهم،حتي خودم رو هم نمي تونم تحمل كنم.

به بن بست رسيدم،
اين باباهه تازگيها بدجور گير ميده،ميگه شبها كه ميام خوابي،
صبح ها كه ميرم خوابي، از تو غارت بيرون نمياي،اصلا
دلت براي بابات تنگ نمي شه،يادت رو باباتم نيست،...
كاش ميفهميد كه من اين روزها حوصله خودم رو هم ندارم
چه برسه به بقيه!

به بن بست رسيدم
براي اولين بار از تخته پرش پريدم تو آب،نمي دونم چرا
اين همه وقت اين كار رو نمي كردم،چه كار مسخره و
آسوني رو براي خودم سخت كرده بودم!

به بن بست رسيدم
پايان نامه ام همينجوري مونده يك هفته است بهش دست نزدم
همينجوري دارم بر و بر نگاش ميكنم!هيچ انگيزه اي براي
تموم كردنش ندارم.

به بن بست رسيدم
ديشب همه بچه ها بعد از شام رفتند بالاي كوه ،من كه هميشه
همه رو مجبور ميكردم بيان بازي،با بابا و مامان برگشتيم
خونه،سيستر موند و من اومدم خونه گرفتم خوابيدم!

به بن بست رسيدم!
يك بن بست ناجوركه اوني كه اون بالاست،
فقط و فقط براي دق دادن من طراحي اش كرده!




Thursday, July 24, 2003

يك ساندويچ بهم بدين بـدون خيـار شور!



Wednesday, July 23, 2003

اي خـدا،از دست اين خــــــدا!



Tuesday, July 22, 2003

ما كه آخر نفهميديم
21 سالمونه،
22 سالمون تموم شده،
21 سالمون تموم شده،
داره 23 سالمون ميشه،
داريم ميريم تو 22 سال،
23 سالمون تازه شروع شده!
....
ما كه يك شمع 21 گذاشتيم روي كيك!
اما
ايها الناس!
كسي ميدونه،
اگر يكي سال 60 دنيا اومده باشه
الان چند سالش ميشه؟؟







برباد رفته رو ديدي؟
من اين روزها ملاني شونم!




Monday, July 21, 2003

باش نادان تا كه پيش گل رخان جايت دهند
پُر كه دانا مي شوي از باغ بيرونت كنند!




Sunday, July 20, 2003


من نوشتنم نمياد، حسش رفته،هر كار هم ميكنم يك جوري برش گردونم
نمي شه،كه نميشه!
من كلاس رفتنم نمياد،هر چي هي استاد ها تهديد ميكنند كه اگر نياي
حذفت ميكنيم نمي شه كه نميشه!
من استخر رفتنم نمياد،هر چقدر هم بچه ها ميگن بيا بريم كلي خوش
ميگذره حسش نمياد كه نمياد!
من كمك كردنم نمياد،تنبل شدم،هر چقدر هم ميدونم فردا جشن تولد
خودمه وظيفه منه كه كمك كنم نمي شه،كه نميشه!
من باشگاه رفتنم نمياد،هر چقدر هم اين سيستر التماس ميكنه تو رو
خدا اين هفته همراهم بيا،نميشه كه نمي شه

من مسافرت رفتنم مياد!كه اون هم همه ميگن فعلا كار داريم هوا گرمه
باشه بعدا، نمي شه كه نميشه!




Saturday, July 19, 2003

اين جا رو ببين چه كـرده
همـه رو نمك گير كـرده!




Friday, July 18, 2003

من دارم با دستهاي خودم گور خودم رو مي كنم.
مدام هم دارم به اون لحظه اي فكر ميكنم كه
داره خاك بر سرم ميشه!



Thursday, July 17, 2003

نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه،
نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه، نميشه.
نميشــــه:((



Wednesday, July 16, 2003

آدم اين قـدر بي ظرفيت!!
اين قـدر بي جنبه!!
اين قـدر لوس!!
جدا شرم آوره!




Tuesday, July 15, 2003


در انتهاي درخت فارت بودم،
كه تو آمدي
و مرا با مخ به زمين كوباندي،
و من چقدر خوشحالم،
و از تو سپاسگذار!
چرا كه از آن بالا آنقدر همه ريز بودند،
كه
به چشمانم براي ديدنشان فشار مي آمد!




Monday, July 14, 2003

شعار هفته:
براي يك مهندس كامپيوتر هميشه كار هست!




ميدانم چقدر دلت ميخواهد،
من
بيايم،
باشم ،
بمانم!
و تو
با كم محلي كردن حالم رو بگيري!!



Sunday, July 13, 2003

راويان روايت كنند كه:
22 سال پيش در تاريخ 22 تير ماه ،
بانويي در حاليكه در كنار استخر خانه مامانش اينها با خيالي آرام
در حال آب بازي بود احساس دردي همه وجودش را فرا گرفت،
يك موجود اضافي از ماندن در آن تاريكخانه خسته شده بود و
هر چه محكمتر به او لگد مي زد.
بنا به روايت شاهد عاقل ماجرا «مادربزرگ» پدرِ آن موجود اضافي
در دسترس نبوده و «پدر بزرگ» آن بانو را به بيمارستان مي برد.
گويند موقع گفتن اذان شب بود كه يك نفر به جمعيت 5 ميليارد و
ششصد و هفتاد و پنج مليوني جهان اضافه شد!
آن موجود اضافي را مريم نام نهادند
و
اينگونه بود
كه من بودن بي ثمر خود را
آغاز كردم!







Saturday, July 12, 2003

آخي بميــره صدام!
واسه بعضي مردها و پسرهاي ايروني كه مجبور ميشوند
عقده هاشون رو تو تاكسي خالي كنند،آخرش هم مثل
امروز چيزي جز ضربات يك كيف دستي به اضافه
مقداري فحش نصيبشون نميشه!
آخـي بميــره صدام!





از شما كه پنهون نيست از خدا چه پنهان،
يك كله قندعظيمي در دلم آب شد وقتي ديدم ،
اين سايت گويا وبلاگِ برگزيده كرده ما را!




Friday, July 11, 2003

ملت هميشه در صحنه!
اگر نمي تونيد بعضي وبلاگ ها و سايتها راباز كنيد بريد تو قسمت
Internet option-connection-setting
و اين شماره را تو قسمت پروكسي وارد كنيد:
Adress:213.173.81.48
Port= 3128
آخر هر چي روشه خودشه!



بار الها،
من به جاي شهرت،قدرت، محبوبيت، ثروت،
تنها از تو يك چيز ميخواهم
:
حماقت!
اين روزها سخت در به درش هستم!



Thursday, July 10, 2003

فقط همين رو كم داشتم كه وبلاگ خودم
هم ديگه نتونم باز كنم:((




Wednesday, July 09, 2003

مهمترين واقعه 18 تير:
درگذشت لاله و لادن!




از همين جا،جا دارداز همه عزيزانِ دلبر،
هنرمند و زحمت كشي كه هر روزه با نامها
و موضوعهاي مختلف براي اين حقير ويروس
ميفرستند تشكر نمايم.
و بايد به حضور عنبر آنها عرض نمايم كه هارد بنده
كلكسيون بي نظيري از آخرين ويروس ها و ورم هاي
موجود در نت مي باشد،و چه بسا بهترباشد مستضعفان
و نيكانِ در راه وب را، از الطاف ويروسي خود بهره مند
سازيد، شايد كه مقبول حق واقع شود.
آمين!




Tuesday, July 08, 2003

نامبرده به علت گند زدن بيش از حد امتحان زبان،
شديدا دچار پسي كوزيوم ميباشد.
لطفا بدون كلاه ايمني به او نزديك نشويد!!




تنها حرفي كه هيچ وقت از بلاگر عزيز نشنيدم:
BIG POST ERROR, POST ID.....




Monday, July 07, 2003

هوا گرمه،
من فردا امتحان زبان دارم،تستي اش رو روز شنبه دادم،دير رسيدم سر جلسه
خواستم برم پيش لعيا بنشينم استاد نگذاشت گفت: اگر تو بري اونجا جاي اون
رو عوض ميكنم،من هم در عوض بيشتر سوال هام رو با اون خانومه كه هميشه
منو ياد آدم خوبهاي توي فيلمها ميندازه چك كردم،سر جلسه اون دختر بانمكه
كه قيافش عين جنگجويان كوهستان بود، اينقدر ازم سوال پرسيد كه وقتي
داشت آخرين سوال رو ازم مي پرسيد
برگشتم بهش گفتم:مــرگ!!دوتايي زديم زير خنده!
هوا گرمه،
من امروز بايد بروم كلاس ايرانگردي جهانگردي،اما حوصله ندارم ،اولش فكر كردم
با اون استاد بد اخلاقه كلاس داريم،دو دقيقه زنگ زدم از اين پسره وراج مسئول
كلاسها بپرسم، يك ساعت ور زد،آخرش هم وقتي گفتم چون من فردا امتحان
دارم امروز اشكال نداره ،نمي يام. با يك لحن بدي گفت شما از طرف كي
ميگي اشكـال نداره!؟
هوا گرمه،
ما امشب قراره همه فاميل بريم بيرون!!من از الان ترجيح ميدهم يك دور كتاب
سيستم عامل رو بخونم اما نروم!باز تابستون شد و اين ديد و بازديد هاي
وقت گير و بي فايده شروع شد!واي!
هوا گرمه،
من حالم بده،نمي دونم چرا چند وقته نه از ماريا خبري شده نه از پاسكال،اين
پستچي محله ما موقع آوردن قبض تلفن و دق دادن من خوب وقت شناس
ميشه!اما موقع گرفتن نامه هام بايد بيست دفعه به پست زنگ بزنم،آقا شما
به چه حقي بسته من رو باز كرديد!!؟
هوا گرمه،
كاش زمستون بود،اون وقت مي تونستم يخ زدگيم رو بندازم گردنش،اما حالا
جدا توجيه انجمادم تو اين هوا واقعا غير ممكنه.

هوا گرمــــــــه،خيلي گـرم!




Sunday, July 06, 2003

من مست و تو ديوانه،
ما را كه بَرَد خانه!؟




Saturday, July 05, 2003

شايد اگر گربه ها مي دانستند،
چگونه با ديدنشان رنگ از رخسارم مي پرد،
هيچگاه با ديدين من اينگونه پا به فرار نميگذاشتند!




Friday, July 04, 2003

آنچه گذشت....

آي ما به اين نقاش خنديدم!از روزي كه وارد اين
خونه ما شد گير داده بود به رنگ پسته اي و كرمي!
آخرشم دو تا كمد آورديم گفتيم كرمي كنه برامون،
عقده اي نشه يك وقت بچمون!
..…………………………………………………………….
از در و ديوار اين اتاق داره آبي مي باره،از بس به
اين آبي سركوفت زدم آبي يك معني دپرس هم ميده،
خودم گرفتارش شدم;)
.……………………………………………………………………
يكي به اين سروش جواني ها بگه آخه ما گفتيم
تا پانزدهم امتحان داريم،نگفتيم ديگه مصاحبتون رو
بگذاريد شانزدهم!!من نميتونم بيام،كــلاس دارم:((
…………………………………………………………………….
هفت مهر ساعت هفت شب همون جايي كه پريشب
تا ديروقت بوديم و من وقتي برگشتم همه چپ چپ
نگام مي كردند كه
چند بار شما ها جشن فارغ التحصيلي ميگيريد مگه!
..…………………………………………………………….
معلم كلاس اول دبستانم مرد!! و من هنوز زنده ام!
كلي از خودم خجالت كشيدم!
.………………………………………………………………
يك دلبر در جشن تولد ديشب:
ببخشيد شما امروز كنكور داشتيــــــــــــــــد؟؟!!
………………………………………………………………
اين مسنجر جديد رو نصب نكنيد هــآ هر چي آفلاين
دارين پاك ميكنه!!
......................................................................
راستي جناب خدا عرض كنم خدمتتون وقتتون كامل
تموم شد!يك هيچ به نفع من تا حالا!
..……………………………………………………………
و كلام آخــر:امان از دست مهمان!



Thursday, July 03, 2003

يك صحبت خودموني با خالق ليمو ترش:
ميگـن «مـهمون حبيب خداست
قربون دستت حبيب خودته خودتم بـراش
چايي و شيريني و ميوه بيار!مــن ديـگه
خسته شــــــــــدم:((




Wednesday, July 02, 2003

به نظر مي آيد ،كمي دير متوجه شدم،
همه آن آدمهايي كه من به آنها خوش بين بودم،
دقيقا همان چيزي بودند كه من در مورد آدمهاي خوب دور و برم اشتباه تصور ميكردم!!




بـاور كن،
اگرهمه زماني را كه براي «خر كردن»من صرف كرده اي،
به خودت پرداخته بودي،
حتما تابه حال،
«آدم» شــده بودي!




Tuesday, July 01, 2003

چيزي گفتي شمــــآ؟