Saturday, May 31, 2003

دوست نازنينم!
قدرت وصف ناپذير تو در به هم زدن رابطه
ميان انسانها واقعا قابل تحسين است.
سارس بگيري انشالله!!




Friday, May 30, 2003

روز جمعه است .كمي بلينكيم! بد نيست،ثواب دارد:
اول اين تست فلسفي را انجام بدهيد، سپس بعد از
اينكه با تماشاي اين فلش،كلي احساسات به خرج
داديد اين جدول مار و پله دانشجويي را نگاه كنيد، در
آخر هم اگر از دست فيلترهاي مخابرات كلافه شديد،
اين روش را به كار ببريد كه حرف ندارد!
(به جاي ستارها آدرس سايت مورد نظر را بنويسيد.)
http://www.websiterelay.com/cgi-bin/nph-public-proxy.cgi
/111/http/****/





باحالترين درس عمومي كه تا به حال داشته ام،ريشه هاي
انقلاب است، كه با بچه هاي هنر گرفته ام.
در كتابمان همه چيز ميخوانيم جز محاسن انقلاب اسلامي!!




Thursday, May 29, 2003

يك شروع ديگه اي پايان شد.

بدون اينكه نگران تمام شدن بهترين لحظه هاي زندگي ام باشم،با نواخته شدن
سرود ،آنقدر احساس شادماني داشتم،كه حتي گفته دوستم«الان در حال گذراندن
تلخ ترين لحظات زندگيمون هستيم»هم تاثيري در روحيه ام نگذاشت آنقدر از مراسم فيلم
و عكس گرفتم،كه مبادا روزي در حسرت از دست دادن لحظه اي از مراسم فارغ التحصيلي ام
بمانم،هنوز هم نميدانم طبق گفته خيلي ها بعدها از اينكه دوران دانشجويي ام را زود تمام كردم
وبيشتر نماندم روزي پشيمون خواهم شد يا نه؟!
اما الان فقط خوشحالم، آنقدر كه فكر نكنم هيچ وقت اين خوبترين و قشنگ ترين روزهاي زندگيم از يادم بره....

ولي مطمئنم يك روزي دلم براي همه كساني كه چهار سال از شادترين و بهترين لحظات
عمرم را باهشون سپري كردم تنگ ميشه،دلم براي همه اون خنده ها،شوخيها،بحث ها
استادها حتي شبهاي بي خوابي امتحانهام تنگ ميشه..!

يك پايان ديگه اي شروع شد.
..........................................................................................................
××× لعيا و شيماي عزيزم مرسي از كادوي قشنگتون×××




Tuesday, May 27, 2003

چند روزه وجدانم بدجوري دردگرفته!
امروز يك چند تا ليمو ترش خوردم اما تاثيري نكرد.
كسي پيشنهادي نداره؟؟






Monday, May 26, 2003

امان ازاون روزهايي كه خدا از دنده چپ بيدار
شده باشه و تا آخر روز حالت رو بگيره!




Sunday, May 25, 2003

Forget it forget it Forget it



Saturday, May 24, 2003

ارزش يك زن بسته به احساس اوست!
«استاد زبان عليه اسلام»




در همه زندگيم تنها از حضور در دو كلاس لذت بردم:
يكي كلاس هوش مصنوعي دانشگاه و ديگري،
كلاسهاي اين استاد جديد جامعه شناسي كلاسهاي ايرانگردي-جهانگردي.



Friday, May 23, 2003

بدجوري داري درجا ميزني.
به هر دري ميزني نميتوني موفق يشي،يك چيزي خيلي وقته تو
گلوت گير كرده،هيچ جوري آروم نميشي،هر چي بيشتر تلاش
ميكني كمتر موفق ميشي،هر چي بيشتر به اين خدا التماس ميكني
كمتر توجه ميكنه،به اين نتيجه ميرسي شايد خدا هم عين خودته،
هر چي بيشتر بهش كم محلي كني،بيشتر به طرفت مياد،هر چي
باشه تو هم ساخته دست خودشي!
بدجوري داري درجا ميزني،
يكي كه مدتهاست تو اون چاه عمرش رو ميگذرونه ميخواهد بهت
لطف كنه و دستت رو بگيره تا از چاله درت بياره! شرمنده اش
ميشي،خيلي محترمانه از لطفش تشكر ميكني بدون اينكه بهش
توضيح بدي كمك كردنش هيچ سودي به حالت نداره،جز اينكه
وقتت رو بگيره!
بدجوري داري درجا ميزني،
خيلي دلت ميخواهد موفق بشي،اما گاهي وقتها كه دلت از همه چيز
ميگيره حتي از اوني كه اون بالاست و براش يك آب خوردن هم
كاري نداره تو رو از اون چاله بيرون بياره و هيچ وقت از كاراش
، سر درنياوردي
تصميم ميگيري قيدش رو بزني بي خيال هدفت بشي،جا بزني يا هر
چيز ديگه اي كه ميتوني اسمش رو بذاري...
بدجوري داري درجا ميزني،
يك لحظه به گذشته ات برميگردي،چقدر زحمت كشيدي،چقدر وقتت
رو صرف كردي،تا بالاخره يك روزي بتوني از زير خستگيهات
دربياي،لبخند بزني،يك نفس راحت بكشي..
امابا خودت فكر ميكني اين زحمت هاتم مثل بقيه روزهاي زندگيت
كه هدرشون دادي ميتونند فراموش بشن بدون اينكه حسرتشون رو
بخوري...!
بدجوري داري درجا ميزني،بـدجــــوري!



Thursday, May 22, 2003

عزيزم،
از اينكه زيباترين آرامش دنيا رو موقع نبودنت،
بهم هديه ميكني ، خيلي خيلي متشكرم..!




Wednesday, May 21, 2003

بعد از مدتها سه كيلو چـاق شدن :
تنها دليل خروس خواندن كبك من در اين روزهـا!!



Tuesday, May 20, 2003

نميدونم اين بشر از كجا فهميده بود كه من هيچ چيز رو تو دنيا
با يك خواب راحت عوض نميكنم، كه اين ميل رو برام فرستاد!!
بهت تبريك ميگم،روانشناس موفقي ميشي درآينده!




براي غريبه شدن،
نيازي نيست شهر و ديارت رو ترك كني،از همه دور باشي،
وسط يك عده آدمهايي كه حتي زبونت رو هم نميفهمند باشي،
فقط كافيه،
يك جايي ميون همه شو خي هاو خنده ها ،شادي ها و هياهو ها،
بين همه كسايي كه دوستشون داري،كسايي كه براشون وقت ميذاري،
يك لحظه،
احساس كني ته دلت خالي شده ،يكجوري كه بفهمي هيچكي نميفهمتت!
همين!



Monday, May 19, 2003

«خيلي خودت را ميگيري»
تنها جمله اي كه اين روزها هنگام شنيدنش
دلم ميخواد خودم را با گوينده اش خفه كنم!!



همانا هيچ چيز،
براي من لذت بخش تر و شادي آورتر از يك برداشت
كاملا معكوس يك خواننده از اراجيف مبهمم نيست:))



Sunday, May 18, 2003

هميشه ،
بي مزه ترين حرفهات زماني متولد ميشند كه
زور ميزني يك چيز خيلي بامزه بگي!!



امروز قبل از كلاس يكي از بچه ها كه اتفاقا خيلي
بچه خوبي هم هست و من هميشه مراعات حالش
رو ميكنم، اومد پيشم .هنوز سلام عليك درست
حسابي نكرده بوديم كه گفت:مريم تو چندي
هستي(متولد سال چندي؟)
گفتم:60
با يك لحن مطمئني گفت:حدس ميزدم
پرسيدم چطور؟
دلبر نه گذاشت و نه برداشت وگفت:
آخه همه شصتي هــا غلدرنـــد!!!



Saturday, May 17, 2003

اينقدر خسته ام كه اصلا نميدونم چي دارم مينويسم به خدا!




Friday, May 16, 2003

من اگر يك موقع خيلي دوستت داشته باشم،
حتما بهت ميگم كه تو اگر حرف نزني،
چقدر شيك تر به نظر مياي!




Thursday, May 15, 2003

تنها چيزي كه فعلا دلم ميخواهد 48 ساعته شدن روزهــام است،
اين روزها اينقدر كارهام زياد شده كه خودم هم نميفهمم چه جور داره ميگذره،
از بس مهندس سرم غر ميزنه كه مواظب باش وقت كم نياري،همينجور دارم ميدوم،
صبح كه ميشه روي يك برگه سفيد كارهاي كه بايد انجام بدهم رو ياد داشت ميكنم،و آخر شب
كه ميشه تازه يادم مياد كلي كارهاي ديگه هم داشتم كه اصلا يادم رفته بنويسمشون و همينجور
روز از نو روزي از نـــــــو!

حالا اين وسط بشريت توقع دارند با اين همه مشغوليت ذهني و كاري براشون تو وبلاگ رمان بنويسم:D
البته به قول منحرف حسن يك خط وبلاگ نوشتن اينه كه آدم اگر سه چهار روز هم نياد اينجا خيالش راحته
كه ميتونه مال همه روزها رو پنج دقيقه اي بخونه: )





هفته پيش سر كلاس آز سيستم عامل استاد گفت :اگر كلاس نداريد
امروز يك ساعت بيشتر بمونيد ،من گفتم استاد من كلاس دارم گفت
چه كلاسي؟ و بعد از اينكه كلي براش توضيح دادم با صداي بلند گفت
خوب بچه ها يك نفر كه اهميتي نداره،امروز بيشتر ميمونيم!!!!
و ديروز هم موقعي كه همه بچه ها به يك چيز خيلي معمولي بلند خنديدند،
چون صداي خنده دوستم كمي بلند بود استاد عزيز به بنده منفي دادند!!




Wednesday, May 14, 2003

من آخر نفهميدم
ملت اول با هم آشنا بودند،بعد وبلاگ زدند
يا اول وبلاگ زدند،بعد با هم آشنا شدند؟!!



Tuesday, May 13, 2003

خيلي باحالي،
ولمون كن!




Monday, May 12, 2003

الان، فقط دلم ميخواهد برم يك جاي آروم، يك شبانه روز رو
كامل بخوابم!
بدون اينكه مجبور باشم به اين همه كار و كلاس و پروژه و
درس فكر كنم!بدون اينكه لازم باشه به همه تو ضيح بدهم
چرا اينقدر مي خوابم،چرا اينقدر كار دارم،چرا دلم نميخواد
با كسي حرف بزنم، چرا حوصله مهمون رو ندارم،
جايي كه بشه اونجا اين همه آدم رو نديد!!به اين همه آدم
جواب پس نداد!
جايي كه يادم بره دارم وقت ميكشم،دارم يك چيزهايي رو از
دست ميدهم.
جايي كه هيچ كس رو نگران نگرانيهام نكنم،جايي كه بشه
داد زد...

ميخواهم بروم جايي كه هيچ جا نيست!!



با تو بودن، باعث ميشه قدر ديگران رو بيشتر بدونم.
ممنونم!




سرزمين شادی

آيا به سرزمن شادی ها گذارت افتاده
جايي که هر روز همه شادند و دلشاد
همه ش لطيفه می گويند و آواز می خوانند
آوازهای شاد شاد
آنجا که پر از خوبی است و شادمانی؟
در سرزمين شادی ها کسی غمگين نيست
تا بخواهی خنده است و لبخند
من خودم رفته ام به سرزمين شادی ها
وای که چقدر کسل کننده بود آنجا !

شل سيلوراستاين



Sunday, May 11, 2003

امروز يكي ديگر از آدمهاي ساده و خوب نيمكره شمالي
ذهن من خط خورد،
و حال، باز من ماندم و يك دوست خوب و دايي جان عزيز!




Saturday, May 10, 2003

بده اينجوري به خدا
آخه عزيزم، با طعنه و عصبانيت حرف زدن،
كه آدم خالي نمشه! چوبي ،چماقي،چيزي...
جون من راحت باش!




Friday, May 09, 2003

اندر حوادث ناگوار دو ماه اخيردر خانواده ما:

سركار محترم دخترخاله شفيق ،جديدا در يك امتحان نميدونم چي چي پزشكي در لندن پذيرفته شدند.
جناب آٌقاي پسرخاله، فوق تخصص جراحي پلاستيك با رتبه بسيارنازنين و ظريفي قبول شدند.
شوهر خواهر گرامي، دكتراي علوم سياسي بورسيه وزارت كشور پذيرفته شدند.
دختر دايي عزيز تنها امتياز كامل تست هوش رادر كل مدارس كسب نمودند.
و من!

خيلي شيك در هر دو رشته اي كه براي فوق امتحان داده بودم،رد شـــدم!



ميدونم رفتن من واقعا برات سخته،خيلي روت فشار مياره،
،يك جورايي عصبي ات ميكنه، داغونت ميكنه،مـيفهمم.
آدم هميشه به يكي كه بتونه بهش زور بگه نياز داره،
به يكي كه بتونه بهش زخم زبون بزنه احتياج داره،
باور كن من خيلي نگرانتم كه بعد از من كدوم آدم
پوست كلفتي ميتونه جاي من را بگيره!

خيلي نگرانتم به مــولا!!!



Wednesday, May 07, 2003

كم كم دارم مطمئن ميشوم، همه استادهاي درسهايي كه به نوعي
كلمه منحوس سيستم عامل در آنها وجود دارد،دردوران كودكي
دچار محروميت و كم توجهي شديدي بوده اند..!



Tuesday, May 06, 2003

به نظر مياد:
گفتن اينكه «خيلي ازت خوشم مياد»به يكي كه مورد علاقته،
اصلا كار دشواري نباشه،
البته
در مقايسه با موقعي كه زور ميزني خيلي محترمانه به يكي
بفهموني
«بدجوري قيافت برام تكراري شده!»




Monday, May 05, 2003

ديشب،
به مدت دو ساعت دچار حالت«از خود زدگي »از نوع حاد شده بودم.
اما از صبح تا حالا كه دچار فراموشي مزمن شده ام،
احساس ميكنم خيلي بهترم!



هيچ وقت،
با اوني كه ته چاهه دوست نشو!

چون،به هر حال ،حداقل يك دفعه، براي صرف
يك فنجون چاي مجبور ميشي بري اون پايين
و
شايد ديگه هيچ وقت پيش نياد كه بياي بالا!



Sunday, May 04, 2003

كار گروهي :
فعاليت مفيدي كه به نمايندگي از همه اعضاء توسط ديوار كوتاه ترين،
عضو گروه در كمترين زمان ممكن شكل ميگيرد!



Saturday, May 03, 2003

لعياجون،
از اينكه مخ بابا رو زدي و اوكي رو ازش گرفتي ممنونم!
فكر نميكردم هيچ جور رضايت بده باهات بيام!
خوب مخ داييت رو زدي خوشم اومد!
براوووو!



Friday, May 02, 2003

هميشه مشكلات من از اونجايي شروع ميشه كه يك نسل دومي به
اجبار مي خواهد من رو تو حل كردن مشكلاتم ياري بده!
امان از دست اين بزرگترها!امان!





Thursday, May 01, 2003

ميگفت :درس خوندن رو دوست دارم چون بهانه خوبي براي ازدواج نكردنه،
ميگفت من دوستهاي خواهرم رو كمتر يادمه اما تو روهيچ وقت يادم نميره،
ميگفت از اونهايي كه هميشه از بقيه طلب دارند ،خيلي بدم مياد،
ميگفت هميشه يك محبت خاصي نسبت بهت داشتم،
ميگفت به خاطر اين كه هميشه خوش رو بودي،
ميگفت از چهار سال پيش خيلي عوض شدي،
ميگفت آخرين بار عيد بود كه يادت كردم،
ميگفت كمتر آدمهايي مثل تو ديدم،
......

گفتم:ممنونم اما من شما رو خيلي كم يادمه! چون از ما بزرگتر بودي
فقط در ذهنمه كه خيلي آدم منظم و درسخوني بودي
گفت:به خاطر تو يك ايستگاه بالاتر پياده ميشم
گفتم:ممنونم حالا حالا هاهيچكي اينقدر ازم تعريف نكرده بود،مثل اينكه فقط
اومده بودي يك كم بهم اعتماد به نفس بدهي و بري! ممنونم.
گفت: فقط آدمهاي بزرگي كه روح بزرگي دارند مي تونند اينجوري باشند.

و من در حاليكه نيشم تا بناگوشم باز شده بود،و مرتب از دهنم قلب بيرون ميومد،
با خودم فكر كردم از بس كه شيره مالي شدم،
اگر الان ده تا گوني بار هم داشته باشه تا مريخ براش ميبرم!!



در عالم دو چيز از همه چيز زيباتر است،
آسماني پر ستاره ،
و
وجداني آسوده!
كانت



امروزي كه گذشت:

يك روز شلوغ و پركار،بدون لحظه اي وقت اضافه،
حتي براي اين!