Tuesday, April 29, 2003

يك ضرب المثل جديده كه من ميگم:
اگر خواستي كسي رو زمين بزني،
هي ازش تعريف كن!




نميدوني از اينكه باهات صحبت كردم چقدر احساس خوبي دارم،
آخه بدجوري فكر مي كردم آدم حسابي هستي!




Monday, April 28, 2003

خيلي حرف مي زني!




Sunday, April 27, 2003

امروز يك توفيق اجباري دست داد با بچه ها بريم سينما كه رنگ شب رو ببينيم!
اما همينكه رسيدم دم در سينما ديدم دوستام دارند چپ چپ نگاهم ميكنند تا اينكه
فهميدم به جاي رنگ شب كلاه قرمزي گذاشتند،
آي من فحش خوردم!آي همه سرم غر زدند!
خوب، به من چه! پريروز كه رد ميشدم رنگ شب داشت،من خسته و مونده از
دانشگاه اومدم از كجا بدونم امروز براي بچه مدرسه اي ها كلاه قرمزي
گذاشتند!؟:(
اما آي خنديديم از دست اين فيلم!آي خنديديم!به خصوص اين فاطمه معتمد آريا
كه من مرده كاراشم!خيلي باحال بود،به من كه خيلي خوش گذشت.

ختم كلام اينكه اگر اين فيلم رو تا حالا نديد،بريد خجالت بكشيد و به جاش رنگ
شب رو ببينيد كه حداقل بتونيد تو وبلاگتون در موردش دو خط نتيجه گيري كنيد!!

والا!




Saturday, April 26, 2003

من،
اگر مريم پاكم،
يا كه يك بوته هرز،
تو به باورهاي من عشق بورز.



Friday, April 25, 2003

خداجون
وقتت داره تموم ميشه ها!داره دير ميشه ها!
اگر بگذره تو هر كارهم برام انجام بدي فايده ندارها!
اينجوري باز من بهانه دارما!هي سرت غر ميزنمها!
ببين،بعد نگي نگفتم!نگي يادت نياوردم!نگي نمي شد!
نگي آخ حواسم نبود! نگي فلان!
من بدجوري كليد كردم كوتاه بيا هم نيستم!ببين تو وبلاگم
هم مي نويسم كه اگر يك وقت گقتي نگفتمت، از آرشيوم
نشونت بدم!البته هيچ وقت كار به اونجاها نمي كشه مگه نه؟

ما قراره براي هميشه با هم دوست باقي بمونيم مگه نه!؟؟



Thursday, April 24, 2003

فقط ميتوانم بگويم از خستگي در حال موت هستم!
.بعد از چهار ساعت كلاس فشرده و خسته كننده سيستم خبره و شش
ساعت متوالي كلاس لينوكس وتمرين نصب و حذف و فلان و بهمان
آن ،به اميد يك استراحت راحت به خانه آمدم،بعد از نيم ساعت نفس
راحت كشيدن يكي از دوستان بسيار عزيز تماس گرفتند كه تا ده دقيقه
ديگر اينجا هستند..!
دوست نازنينم،
با اهداي يك شاخه گل رز و يك ظرف حلواي سفارشي با حضور مستمر
خود تا يازده شب، بر خستگي مفرط بنده همچنان افزودند و بسي من
را شادمان نمودند

خداوند همه دوستان خوب را براي همديگر نگه دارد!!



Wednesday, April 23, 2003


زياد تعجب نكردم، وقتي توريسته تو خيابون گفت حدس ميزنم 18 ساله باشي!
چيز زياد عجيبي نبود، يك دختره ترم دويي بهم بگه شما ورودي جديدي!
خيلي برام اهميت نداشت، يكي بگه بهت ميخوره پيش دانشگاهي باشي!
برام عادي بود، كسي فكر كنه دبيرستاني هستم!
اماديروز ديگه آخرش بود،دختر يكي از آشناهاي مهمونهامون اومد جلو با
يك لحن مهربوني پرسيد:
ببخشيد شما چندم راهنمايي هستيد؟؟؟؟؟؟؟

حيف كه مهمون بود وگرنه با كله از پنجره پرتش ميكردم بيرون!!
والا!



Tuesday, April 22, 2003

براي دوست خود يك دفعه تمام محبت خود را ظاهر مكن
زيرا
هر وقت اندك تغييري مشاهده كرد تو را دشمن مي دارد
سقراط




Monday, April 21, 2003

هميشه،
ميان
آن چيزي كه ديگران در باره ات ميگويند،
با آن چيزي كه ظاهرا نشان ميدهي،
با آن چه كه واقعا هستي،
كيلومترها فاصله هست.

فاصله ها را برداريم!





Sunday, April 20, 2003

به تمام راههايي كه ميتوانيد
در تمام اوقاتي كه ميتوانيد
باتمام مردمي كه ميتوانيد
تا آنجايي كه ميتوانيد،
خوبي كنيد،خوبي !!
جانولي




هيچ وقت،
راهي كه اومدي را برنگرد،
حتي اگر مجبور بشي از يك راه دورتر بري!




Saturday, April 19, 2003

دندون درد كم بود،سرماخوردگي هم بهش اضافه شد.
سرماخوردگي كم بود، تب و لرز هم بهش اضافه شد.
تب و لرز كم بود،هذيون گفتن هم بهش اضافه شد.

هذيون گفتن كم بود،چرت و پرت نوشتن هم بهش اضافه شد.
كندي بلاگ اسپات كم بود، سرعت پايين اكانت جديد هم بهش اضافه شد.
سرعت افتضاحش كم بود،باز نكردن و فيلتر گذاشتن رو اين وبلاگ هم بهش اضافه شد.

اي واي دندونم:(





Friday, April 18, 2003

اگر مهندس كامپيوتري يا اينكه از كامپيوتر سر رشته داري
و از اينجا رد شدي،قربون دستت تو اين نظر خواهي پايين
يك موضوع واسه پروژه نهايي من پيشنهاد بده كه بدجوري
توش موندم!






Wednesday, April 16, 2003

آدمها ي اطراف من ،بر دو دسته اند:
يك دسته آنهايي كه نباشم راحت ترند،
دسته ديگر كساني كه چه باشم، چه نباشم برايشان فرقي نميكند!




Tuesday, April 15, 2003

واي من دو روزه دارم به اين جوك ميخندم:))



Monday, April 14, 2003

امروز، به بدترين ،بي رحمترين،زشت داشتني ترين و آشناترين،دندانپزشك دنيا رفتم،
و وقتي برگشتم به دردناك ترين و فجيع ترين دل درد و دندان درد دنيا مبتلا شدم،
و تلخ ترين و بدمزه ترين داروها ي دنيا را بالاجبار خوردم،
و بي ربط ترين حرفهاي دنيا را دروبلاگم نوشتم!






و من همه آدمها را دوست دارم.
حتي آنهايي كه به شدت احساس جذاب بودن،دلبر بودن،با نمك بودن
با حال بودن و محبوب بودن دارند و از قرار همه به نوعي عاشقشان
هستند!
خداوند همه مبتلايان به اسكيزوفرني را شفا دهد!



Sunday, April 13, 2003

من، دو راهي،هدف،.....آنها،اجبار،ترس.....غريبه،كدام؟چرا؟؟.....خدا،روزگار،سرنوشت!!!



Saturday, April 12, 2003

آي من حال ميكنم،
وقتي ميبينم بچه هاي اونهايي كه يك موقع براي دختر
و پسر مردم مدام حرف و حديث در مي اوردند از ما
بدترون شدند و هيچ جوري نميشه جلوشون رو گرفت!
آي من حال ميكنم!!
بچه ها متشكريم!





Friday, April 11, 2003

فرزندم!
همواره،
در زندگيت قبل از اينكه دي سي بشي و كامپيوترت هنگ كنه،
عين يك بچه مثبت، به همين صفحه هايي كه باز كردي قانع باش و
دست از باز كردن اين همه وبلاگ و سايت همزمان بردارو خودت
با دستهاي خودت ،خودت را ديسكانكت كن!!





از قرار بين داشتن و نخواستن پيوند قويتري وجود دارد تا
نداشتن و خواستن!




Wednesday, April 09, 2003

صبح خوشحال از اينكه شب قبل بعد از مدتها دچار كابوس نشدم
با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم،يكي از دوستان قديمي
و از راه دور بود گويا در خواب ديشبش به طرز فجيعي تصادف
كرده بودم و نگران شده بود،بعد از جواب دادن به دوستم واعلام
صحت خودم ،تصميم گرفتم از اين به بعد هر شب كابوسهايم را
خودم ببينم ومزاحم وقت ديگران نشوم!!






Tuesday, April 08, 2003

اينجا هم آدم بلاگ داشته باشه خيلي باحاله اما نميدونم كي رفته
آدرس بلاگ من رو قبلا ثبت كرده:(
منم مجبور شدم يكي با اين آدرس بسازم




Monday, April 07, 2003

امروز، عصر جمعه نبود، اما دل من مثل اون جمعه هايي كه هيچ جا نميرفتيم و موقع غروب دلم بدجوري ميگرفت گرفته بود.

امروز،صبح خيلي خوبي داشت اما مثل اون روزهايي كه شبها تا صبح پروژه مينوشتم،تا عصر نميفهميدم دارم چه كار ميكنم و گيج بودم.

امروز، روز زيبايي بوداما من نتونستم خودم را راضي كنم كه به خاله جان كه اينقدر دوستش داشتم تو اسباب كشي كمك كنم.

امروز،روزبيكاري من نبوداما باز رفتم سراغ وبلاگهايي كه از ته دل نوشته ميشوند و بدون اينكه حس كنم چي ميگن باغم هاشون همراه شدم

امروز، يك عالمه آهنگ براي گوش كردن داشتم اما دلم فقط شكيلا را ميخواست و تا شب خلوت تنهايي ام را باهاش پر كردم.

امروز،با خودم تصميم گرفته بودم جواب ماريا را بدهم، اما نتونستم. چون دلم نيومد با غر زدن هام ناراحتش كنم.

امروز، يك روز بهاري بود و اصلا دلم نميخواست غر بزنم اما آخرش نتونستم و حرفهام رو نوشتم.

اين امروزهاي دل انگيز من تا كي قراره ادامه داشته باشند؟؟








هيچگاه،
به اينكه چه كارهايي انجام داده اي،فكر نكن،
به اين بينديش كه چه كارهايي ميتوانستي انجام دهي وهنوز نداده اي!







Sunday, April 06, 2003

خورشيد هر روز داره با حرارت بيشتر مي تابه
هوا كم كم داره رو به گرمي ميره
بهار داره خودش رونشون ميده
شكوفه ها باز شدند
درختها سبز شدند
..........
اما من همچنان آدم برفي ام!!







Saturday, April 05, 2003

قبلا هر وقت خواب بد مي ديدم،
زود از خواب ميپريدم و تاخود صبح هم خواب نميرفتم،
اما الان ديگه اگر هر شب،دو،سه تا كابوس ناجور نبينم
صبح كه بيدار ميشم،همه اش احساس گناه ميكنم..!





Friday, April 04, 2003

امروز يك مجله سينمايي دست سيستر ديدم،باز كه كردم،ديديم يك تست خود شناسي داره،
آخركار كه همه سوالهاش رو جواب دادم اميتازم 38 شد كه در موردش اين رو نوشته بود:
امتياز 0تا 39 نشان دهنده اين است كه شما اصلا به احساس ديگران توجهي نميكنيد!!!






Thursday, April 03, 2003

اگر خداوند، مقداري از اعتماد به نفس پسران ايراني كم مينمود
و به اعتماد به نفس دختران ايراني اضافه ميكرد،
شايد،
ميتوانستيم به عادل بودن پروردگارمان، بسي افتخار كنيم!!




Wednesday, April 02, 2003

سيزده به در:
يك روز متفاوت و پرهيجان، بعد از 12 روز تعطيلي معمولي و يكنواخت !




Tuesday, April 01, 2003

سال 81 هم تمام شد و من هنوز هم از اون سيلي با حال هاي تو
فيلم هاي ايراني نه به گوش كسي زدم و نه از كسي خوردم!