Friday, February 28, 2003


امروز دلم براي هايده تنگ شده بود!!!
دلم ميخواست،يك فيلم جديد براي ديدين داشتم!
دلم ميخواست،ديشب نخوابيده بودم و امروز رو تا ظهر بخوابم!
دلم ميخواست اون اهنگ شاهرخ كه فقط
دوبار شو اون را ديديم و وقت نكردم ضبطش كنم،رو گوش كنم!
دلم ميخواست اين دختره ورنيكا رو خفه كنم كه تو شو
افشين به جاي اون دختره spanishلب نزنه!و همه فكر نكنند كه خودش خونده!
دلم ميخواست همه آهنگ Eminemرا حفظ بودم و و مجبور نباشم زور بزنم ببينم چي ميگه!

امروز دلم همه چي ميخواست جز اينكه مجبور بشم توي خونه بمونم و سر همه غر بزنم و عيب بگيرم!





Thursday, February 27, 2003

تنها نگراني من از بابت نگراني كساني هست كه دائم نگران نگرانيهايم هستند!



Wednesday, February 26, 2003

* پايانِ بهاري :


من يک آدم برفي هستم، سفيد و سرد.
احساس عجيبي دارم.
من احساس مي کنم بهار را دوست دارم.
من فکر مي کنم
- يا نه، مطمئنم -
شکوفه هاي سبز را دوست دارم...
و ميوه هاي قرمز را، و گلهاي سرخابي و بنفش و زرد.


من در زمستان، بعد از اولين برف، بيدار شدم.
من با شروع بهار، با اولين جوانه ها، خواهم مُرد.
حتي خاطره ء خيس مرا،
- که پس از مرگم روي زمينِ سرد مي ماند -
چند دقيقهء بعد آفتاب با خود خواهد برد.
و من هنوز نمي دانم که چرا من عاشق بهار شدم.


من، آدم برفي، عاشق ِ قاتل ِخودم هستم.
گردش روزگار مي داند که من تا پاي جان بهار را دوست دارم،
و طاقت دوري اش را هم ندارم.
و اگر خورشيد مرا نمي کَشت،
- و چند روزي پيش بهار مي ماندم -
شايد روزي واقعا مي فهميدم که من مُردن را دوست دارم،
يا به بهار به خاطر خودش دل بستم.


من،‌ آدم برفي، در پايان فقط يک آرزو دارم.
لطفا پس از مرگم از بهار هيچ چيز راجع به من نپرسيد،
مبادا ناراحت شود؛
يا جوابي ندهد؛
يا مرا بياد نياورد...
هر احساسي نسبت به من دارد يا ندارد مهم نيست،
من هم اصراري به دانستنش ندارم...
من بهار را به خاطر رنگهايش، شکوفه ها و جوانه هايش دوست دارم؛
همانگونه که مي آيد و عمر مرا پايان مي دهد؛
من، آدم برفي، پايانِ بهاري خود را دوست دارم.




جدا كه هيچ چيز بيشتر از انجام يك كار احمقانهء آگاهانه
،بعد از مدتها روزمرگي آرام وعاقلانه، به آدم نميچسبه!
خيلي چسبيد!خيلي !




Tuesday, February 25, 2003

اينكه مشكل واحدهام حل شده،
اينكه امروز يك مهموني خوب دعوتم،
اينكه ماريا برام اون زنجير و مدال را فرستاده،
اينكه اون شاهزاده مسخره اي كه همه منتظرش بودند،تو زرد
از آب در اومد و همان شد كه من گفتم،
اينكه....
دليل نميشه كه بتونم از استرسي كه خاله جان، درمورد چيزهايي كه
اصلا به من مربوط نيست و نميخواهم هيچي درباره شون بدونم،بهم
وارد ميكنه،در امان باشم و حالم تا آخر روزگرفته نباشه!




Monday, February 24, 2003

يك پاسخ بهينه براي مسكوت كردن طرف مورد بحث بعد از اينكه هرچي دلت خواسته بهش گفتي:
من بسته به ظرفيت آدمها باهاشون حرف ميزنم،وگرنه با همه كه اينجوري نيستم!




Sunday, February 23, 2003

اتحاد خيلي خوبه،اگر متحد باشيد،حتماپيروز ميشيد،مخصوصا اگر بخواهيد به يك چيز گير بديد تا موفق بشيد ،ميتونيد نوبتي اونقدر غر بزنيد تا به مقصود برسيد حتي اگر اون طرف يك مشاور گروه باشه و موضوع هم گرفتن يك واحد ارانه نشده باشه!!
و كلا سعي كنيد خودتون را به شنيدن وقايع محيرالعقول عادت بديد،چون هم از ضايع شدنتون در بعضي مواقع جلوگيري ميكنه و هم اينكه براي قلبتون مناسبتره!و مطمئنا اينجوري وقتي از خانم xميپرسيد چه خبر؟ و اون جواب ميده با آقاي yعقد كردم،ديگه بلند بلند نميخنديد و بهش نميگيد خيلي بامزه شدي امروز !و اون هم جا نميزاره بره!
و مسلما بعدا كه از بچه ها ميشنويد قضيه كاملا جدي هست،برق از كلتون نميپره و تا يك ساعت براي مطمئن شدن
از اينكه بيداريد توي گوش خود نميزنيد!
والا ما كه هرچي گشتيم جز نقاط غير قابل مشترك بيين اين زوج مشترك چيز ديگري نيافتيم!
(God better know!)





Saturday, February 22, 2003

مضحك ترين خبر امروز:
بالاترين نمره هوش مصنوعي تو كلاس من بودم با نمره 18:30!!





باور كن من براي ايجاد هيجان در خودم،
چاره اي جز منفي در نظر گرفتن همه چيز
ندارم.
كه اگر مثبتش رخ داد،بتوانم از
خوشحالي داد بزنم.
واگرنه،
خيلي تو ذوقم نخوره!





Friday, February 21, 2003

منفور ترين صداهاي عالم بشريت:
1-زنگ ساعت
2-صداي بلند زنگ تلفن
3-صداي كريه تلوزيون موقع پخش سريال غير قابل
تحمل زير آسمان شهر

دل انگيزترين صداي هردو عالم:
صداي ايستادن موتور قديمي و خورجين دار پستچي محله ما !!






روز عيد روز خوبيه
صبح تا ساعت 10 با خيال راحت خوابيدم.
روز عيد روز خوبيه
امروز پدر به ما به عيدي داد.عيدي سيستر را هم ازش گرفتم.
روز عيد روز خوبيه
رفتيم پيست.كلي برف تو سر هم زديم..
روز عيدروز خوبيه
يك دفعه هوا باراني شد.هيچ جا نتوانستيم براي ناهار گير بياوريم،
برگشتيم.
روز عيد روز خوبيه
سرماخوردگيم كه رو به بهبود بود،فجيعا بدتر شد.
روز عيد روز خوبيه
صبح زود كارخانه برادر مادر مادرم اتش گرفت،آن هم به تنها دليل
اينكه،ديشب در دادن عيدي به من واقعا كوتاهي كرد!




Wednesday, February 19, 2003

اينكه،
از اينجا تا بوركينافاسو چقدر راهه؟
قضيهء جنگ آمريكا و عراق چيه؟
رئيس جمهور قرقيزستان كيه؟
گوشت كيلويي چنده؟

به من هيچ ربطي نداره!
من فقط ميخواهم بدونم،
كي گفته ازدواج آخر خطه!؟




Tuesday, February 18, 2003

نيم نگاهي به اين فلش،
حاصل وقت كشي ديشب من!




ماشالله خيلي خوب شدي!



Monday, February 17, 2003

عاشقانه وبلاگ نوشتن براي من،
مثل اين است كه بگويند با نوار قميشي بندري برقص!!




به خدا خودم هم موندم چرا از ميون چيزاي شيرين هميشه ترشها
رو ترجيح ميدهم،
و با وجود اين همه سبكهاي شاعرانه و طنز،اينقدر تلخ مينويسم..!




Sunday, February 16, 2003

كلا دو حالت بشتر نبايد باشه:
يا كارت هيچ نقصي نداره،
يا اينكه از رده خارجي.
يا حالت داره از همه به ميخوره،
يا همه را باهم يكجا دوست داري.
يا از ته دل داري ذوق ميزني
يا دلت ميخواهد زار زار گريه كني.
يا وبلاگت رو هر روز مينويسي ،
يا اينكه درش رو ميبندي اصلا نمينويسي.
يا داري با همه وجودت حركت ميكني ،
يا اينكه خوابيدي.
اينكه نيمه تموم، يك ذره از اين،يك ذره از اون،بي سر و نشون،نصفه كاره
بي فايده است،
يادت نره!




Saturday, February 15, 2003

خيلي باحاله،من كامپايلر كه اينقدر ازش ميترسيدم،17 شدم و تازه نمره دوم كلاس!!اصلا اين ترم با اينكه واقعا هم سر كلاس هم موقع فرجه ها كم كار كردم ،همه درسهام خوب شده،حتي ريز پردازنده هم كه اينهمه ازش وحشت داشتم 17 شدم .و شو خي شوخي همه واحدهام، هم پاس شدند هم اينكه از خيلي ها كه كلي درسخون بودند و سر كلاس گوش ميدادند بيشتر شدم،كاش ميشد شوخي شوخي خيلي اتفاقهاي ديگه هم كه دوست دارم بيفته،و من شوخي شوخي از اين حالت منفي گراييم در بيام و شوخي شوخي روي قشنگ زندگي رو ببينم و شوخي شوخي دست از نوشتن مزخرفاتم بر دارم..!
آمين!




اگر يك وقتي،
احساس كردي،
خيلي حال خوبي داري،
خيلي همه چي بر وفق مرادته،
خيلي داره بهت خوش ميگذره،
خيلي احساس خوشبختي بهت دست داده،

خيلي خودت رو نگران نكني چون به زودي
يك جوري حالت گرفته ميشه كه همه چي كوفتت ميشه!




Friday, February 14, 2003

زندگي آشغال تر از اوني هست،
كه زور بزني،
با فكرهاي قشنگت زيبا تصورش كني!




Thursday, February 13, 2003

هميشه مواظب بودم تو روياهام كاخ نسازم،
بلكه اگر با يك خرابه مواجه شدم زياد ناراحت نشم.
اما امروز از اون كاخ لعنتي كه بقيه برام ساختند دارم با مخ ميخورم زمين!




Tuesday, February 11, 2003

Busy all the time



Monday, February 10, 2003

ما انسانهاي نرمالي هستيم،
ما در حالت عادي كمتر همديگر را تحمل ميكنيم و
در حالت غير عادي در تحمل و احترام هم افراط
ميكنيم،
ما انسانهاي نرمالي هستيم
عده اي را به اندازه جانمان دوست داريم و از بعضي به
اندازه وجودمان نفرت داريم.

ما انسانهاي نرمالي هستيم،
در جلو همديگر را ميبوسيم و در پشت سر سايه همديگر را
با تير ميزنيم

ما انسانهاي نرمالي هستيم
دروغ ميگوييم و انتظار داريم همه به ما راست بگويند!!

.ما انسانهاي نرمالي هستيم
بالاي چشممان ابرو نيست و اگر كسي بگويد به عنمان بر ميخورد!


خداونداتو را سپاس ميگوييم كه ما را نرمال آفريدي!!




Sunday, February 09, 2003

انگار سالهاست كه نميشناسمت..!



Saturday, February 08, 2003

وقتي سرهنگ بهم گفت برو پايين قبولي ميخواستم داد بزنم،حالا حالا ها اينقدر خوشحال نشده بودم.باورم نميشد دفعه اول بتونم قبول بشم.آخه همه اونهايي كه اونجا بودند حداقل بار دوم يا سومشون بود و هي به من تلقين ميكردند كه حتما رد ميشم!!اما اكثرا همه به اندازه كافي مهارت داشتند و تنها چيزي كه باعث رد شدنشون ميشد استرس بود.يك خانومه كه باما بود موقع امتحان از ترس اينقدر بدنش ميلرزيد،كه نميتونست حركت كنه، انگار كه ميخوان ببرنش جهنم!!به نظر من خانومها به طور معمول خوب رانندگي ميكنند و تنها مشكل عمده شون نداشتن اعتماد به نفس كافي هست كه با مرور زمان حل ميشود.
راستي برسونمتون:D




Friday, February 07, 2003

خيلي خسته ام،به اندازه همه روزهاي زندگيم
امروزكار كردم،روز سختي بود.




اينكه تو چه جور باشي مهم نيست،
مهم اينه كه من حق ندارم در موردت اينطوري فكر كنم..!




Thursday, February 06, 2003

امروز با خوندن نامه ماريا كلي حالم بهتر شد،پدر سوخته هميشه درست موقعي
نامه اش مياد كه واقعا به يك انرژي مثبت نيازمندم.

عصر هم كه با اين بشر رفتيم كلاس زبان،اينقدر كه ما خنديديم حتي استاد هم كه
اولش حال نداشت كلي روحيه گرفت،و مدام مزه ميريخت!يك عينك خيلي شيكي
هم زده بود كه مطمئنا از بس كه من و لعيا تعريفش كرديم،تا حالا حتما شكسته،
خداييش اين استاد اگرچه لهجه اش زياد خوب نيست،ولي عينك هاي شيكي ميزنه!

بعد هم اينكه امروز يك كاري كردم كارستون هيچكي نفهميد. اصلا هيچكس شك
هم نكرد. اما آخرش به بابام گفتم .كه مرد از خنده و قرار شد به كسي نگه!!به شما
هم نميگم:)
ديگه اينكه ربل يك مطلب درمورد مايكل جكسون نوشته بخونيدش جالبه!اگر هم مثل
من حوصلتون سر رفته و دنبال يك بهانه براي خنديدن ميگرديد اين وبلاگ رو بخونيد
كه من مرده سبك نويسندشم!
در آخر هم يك پاراگراف از نامه ماريا را ميگذارم اينجا بلكه هيچ وقت يادم نره!:
Life is difficult,sometimes,very difficult but we have to
be very posotive,otherwise you can
become depress and that doesn’t help you at all!




Wednesday, February 05, 2003

وسط يك سراشيبي تند،
و آدمهايي كه محكم دارند هلت ميدهند،
چه جوري ميشه ايستاد،يك لحظه برگشت،يك كمي فكر كرد،دوباره راه افتاد؟




Tuesday, February 04, 2003

كارام حسابي تو سر هم خورده،حالا حالاها اينقدر بد نياورده بودم،يك احساس بدي دارم،ديگه اينقدر همه چيز داره فجيع پيش ميره كه امكان مهارش نيست،حالم از همه چي داره به هم ميخوره .از دانشگاه كه تنها به خاطر بي نظمي بيش از حدي كه تو دانشگاههاي غير انتفاعي مزخرف ديده ميشه ،ترم اخري از كل 17 واحدي كه ميخواستم 8 تا رو بيشتر بهم ندادند،
از رانندگي كه ديگه داره برام تبديل به يك معضل ميشه!واقعا خجالت آواره كه اين سومين دوره اي هست كه من دارم تعليم ميبينم و در حاليكه شنبه بايد امتحان بدهم، هنوز هم پارك دوبله ام درست در نمياد ،
حتي از اين دو تا مهموني اخر هفته،كه خيلي وقت بود انتظارش رو ميكشيدم،بدم اومده
با اين روحيه خرابم،نروم سنگين ترم،چه جوري رل بازي كنم،مگه ميشه زوركي خنديد،جز اينكه حال بقيه رو هم بگيرم،چه فايده ديگه اي ميتونم داشته باشم!
اون چيزهايي كه گم كردم و هيچ جوري پيداشون نميكنم ،به طوريكه از پيداشدنشون كاملا
نا اميد شدم،
و و و ..
جداي از اينا
اين اتفاقهاي مسخره اي كه داره مي افته از همه چي بيشتر داره داغونم ميكنه،هرچي بيشتربه خودم تلقين ميكنم كه هنوز هيچي معلوم نيست،قضيه جدي تر ميشه،اين توجهات ويژه اطرافيان به نگراني هام اضافه ميكنه،
كاش هميشه در حال حركت بودم،كاش هيچ وقت به پايان نزديك نميشدم،پايان هميشه تلخه حتي اگر درست روي هدف اصليت باشي،دلم شور ميزنه،احساس تلخي دارم،انگار همه چيز دست به دست هم دادند تا من داغون بشم!
زندگي آشغالي دارم! متاسفم !




Monday, February 03, 2003

هرچي فكر ميكنم كه به جز نماز صبح امروزم كه قضا شد،
چه كار بدي ديگه اي انجام داده بودم كه امروز اينقدر بد
آوردم،عقلم به جايي نميرسه اما خوب خداجون همين كه
نزدي دست و پامون رو ناقص كني، دمت گرم!
خيلي بامرامي،خيلي!




Sunday, February 02, 2003

هميشه سعي كنيد در زندگيتون:

هر كاري خوشتون مياد انجام بديد
هر چي دلتون ميخواهد بگيد
هرچي براتون جذابه بخونيد
هرجا دوست داريد بريد
هر كي رو دوست داريد بهش بگيد
هر كي روبدتون مياد حذفش كنيد
به هرچي كه مضحكه بخنديد..!
...
فقط مواظب باشيد ضايع نشيد،
آدم ضايع بشه خيلي بده،خيلي!




Saturday, February 01, 2003

آن كس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركب ابدالدهر بماند!




در اين درگه كه گه كَه كُه شود،گه كُه كَه
به امروزت مشو غره ، كه فردا نيستي آگه