Saturday, November 30, 2002

تنها چيزي كه باعث ميشه خودم نباشم فكر كردنه!
اونم به اينكه كه چه جوري باشم،بهتره…!




يك صبح جمعه دل انگيز زندگي من!

صبح ساعت 7 رفتم كه بخوابم آخه 24 ساعت بود كه نخوابيده بودم..
حدود ساعت 8با صداي مكرر تلفن كه هيچ جوري قطع نميشد،از خواب پريدم گوشي رو
برداشتم
جناب پدر:سلام دخمل بابا خوبي؟ خواب بودي،فكر كردي من ول ميكنم اگر گوشي رو برنداري
،ديشب چرا نخوابيدي،راستي اينو(داداش گرامي فعلا)رو صداش كن بياد من كارش دارم.
من:چشم باباجون،با مهربوني رفتيم بالاي سر دادش عزيز :بلند شو بابا گفتند بري كارت دارند
و.. دوباره خوابيدم
نيم ساعت بعد:
دوباره زنگ مكرر تلفن(كاش اينقدر خوابم سبك نبود!)از خواب پريدم بازهم جناب پدر!:سلام
خواب بودي،ببخشيد،اين پسره چرا نيومد چرا صداش نزدي و..
من:چرا بابا صداش زم اِ نيومد الان ميرم… دوباره با چشمهاي خواب آلود رفتيم سراغش داداش:
بلند شو ديگه بابا دوباره زنگ زدند كارت دارند….!
1 ساعت بعد:
همون ماجرا
پدر:السلام!چرا اين نيومد هزار تا كار دارم بابا هزار جا بايد برم ،يك پارچ آب بريز تو سرش بيدار
شه!كار دارم واي!
بنده: باشه دوباره ميرم!!با عصبانيت رفتيم سراغ اين بشر:بچه بلند شو اعصاب منو خورد كردي
مردم از بس جواب دادم …
نيم ساعت بعد:
زنگ كريه و فجيع تلفن ،دوباره با عصبانيت گوشي رو برداشتم،ديدم دوباره بابامه داد زدم واي
بابايي ول كنيد ديگه، اَه صد بار زنگ زديدن.اگر گذاشتين بخوابم!.
بابا با يك صداي تقريبا بلند تر از من: حالا وقته خوابه ديشب چيكار ميكردي مگه!ين بچه چرا
نيومد مسخره كرده منو، مردم معطلند،هزار تا گرفتاري دارم
من(شديدا عصباني)آره ميخواين برين با دوستاتون..!ميدونم كه!
بابا عصبانيتر از من:نخير هم برو بابا اَه اَه …!
گوشي رو محكم گذاشت!من هم!
با عصبانيت رفتم سراغ اين دادش !!(اگر دستم بهش برسه)كه ديدم نيست!رفته!
يك غرولندي نثار مامان بيچاره كردم و رفتم خوابيدم
5 دقيقه نشده بود كه دوستم زنگ زد:سلام مريم جون،خوبي خواب كه نبودي خواستم زودتر بهت
زنگ بزنم گفتم خوابي بيدارت نكنم!
نه چه وقته خوابه الان مگه! مرسي بيدارم،لطف كردي شرمنده كردي،سرفرازمون كردي،…!

زندگي نكبت بار تر از اين ديدين تا حالا..؟؟






Friday, November 29, 2002

ديروز دم غروب داشتيم با لعيا ومنا جون ميرفتيم خونه نويي نسترن خانوم!
يك دسته گل بزرگ هم خريده بوديم ببريم براش،البته به زهرا خانوم هم
گفتيم بيادكه
گفت درس دارم، خجالت ميكشم!بانوي شرقي هم قرار
شد خودش با ماشين بياد!خلاصه رفتيم در خونه empty space واون
رو هم برداشتيم،توي راه يكي رو ديديم كه فرياد ميزد«من چه سبزم
امروز»،ازش خواستيم با ما بياد،گفتيم شايد به سبزي او ماهم سبز
شويم.وسط راه يك بستني فروشي ديديم كه روشيشه اش
نوشته بود كوه يخي
50 تومان!!بدو بيا كه تموم شد…!خيلي تعجب كرديم واه چقدر
ارزون شده!!همين جور كه ميرفتيم يكهو ليلا داد زد كه : واي يك
هزارپا،چقدر خوشگله بيا با خودمون ببريمش.خلاصه وقتي رسيديم در
خونشون ديديم اين گروه خفن منتظرمونن!هي ميگن چرا دير كردين!؟
كجا بودين و…
اول پسر خالش اومد دعوتمون كرد،بريم تو. همين كه وارد شديم ،ديديم
يك غريبه اونجا نشسته،با يك منحرف(خدا ميدونه تو ذهنش چي ميگذره)
يكهو
متوجه يك جفت چشمهاي آبي شدم كه به ماچپ چپ نيگاه ميكرد كه چرادير
اومدين .بعد هم اين نسترن خانوم(واه واه چه دامن كوتاهي پوشيده بود!)
اومد جلو سلام كرد،كلي ذوق كرده بود.نشسته بوديم كه ديديم سر و كله
مريم و مريم هم پيدا شد!!واي چه دسته گلي خريده بودند!!خلاصه جاتون
خالي خيلي خوش گذشت! اين منا هم هي ازمون عكس گرفت،حالا اگر
عكسهاش رو ميخواين برين يقه اونو بگيرين!!
راستي گيلاس جون چرا نيومدي؟؟





Thursday, November 28, 2002

!چاره ای نیست جز ننوشتن موقعی که وِپروس گرفتی و هاردت سوخته



Tuesday, November 26, 2002

استادي كه حوصلش رو نداشتي
امتحاني كه خراب كردي،
درسي كه ازش متنفري،
پروژه اي كه تموم نكردي،
مقاله اي كه پيدا نكردي،
كلاسي كه نرفتي،
دروغي كه گفتي،
كنايه اي كه شنيدي،
سكوتي كه نشكستي،
سوالي كه بي جواب گذاشتي،
مهموني كه دوست نداشتي،
مراسمي كه مجبوري شركت كني،
رمضوني كه ازش خسته شدي…!
همه و همه به تنهايي ميتونن يك دليل موجه واسه گند زدن
يك روز قشنگ زندگيت باشن،چه برسه به اينكه همش رو
باهم،اونم تو يك روز داشته باشي..!




Monday, November 25, 2002

تو دانشگاه،يك جفت داداش دوقلو هستند،كه هيچ فرقي با هم ندارند،انگار
كه خدا چهره كم آورده و واسه آسوني كارش يك كپي از اون يكي درست
كرده ،هميشه هم با همند،اصلا امكان نداره بتوني يكيشون رو تكي ببيني،دقيقا
هم يك جور لباس ميپوشند.كلا معلومه كه همديگر رو خيلي دوست دارند.
روابط صميمانشون برام خيلي جالبه،آخه من بااينكه اصلا حسود نيستم فكر
ميكنم اگر يك خواهردوقلو داشتم اصلا دوستش نداشتم،هيچ وقت هم عين
اون لباس نميپوشيدم اصلا هم باهاش تو يك دانشگاه درس نميخوندم،
هيچ وقت هم ازش خوشم نميومد…!
حالا اينكه اين دوتاچه جوري اينجوريند!نميدونم والا!يك جورايي عجيبه
برام!!




Sunday, November 24, 2002

واي امروز از نفس افتادم،ديگه به اندازه يك ضرب و تقسيم كوچيك هم ذهنم كشش
نداره،كله ام سوت كشيد از بس فكر كردم .
اول كه اين كلاس ريز پردازنده ،يك ثانيه حواست پرت بشه كلي از مطلب پرت ميشي،
بعد هم اين پروژه هوش مصنوعي!آخه اين هم پروژه هست داده به ما،بعد از كلي فسفر
سوزاندن قبلي و2 ساعت تفكر سه جوان باهوش و متفكر(؟؟)تازه الگوريتمش كشف
شد و نحوه پياده سازيش!
منم كه هي بايد زكات اين 4 تا كلمه ناقص اينترنت و فلشي كه بلدم رو بدم،امروز دقيقا
3 ساعت اين كارم بود. (نه كه ارواح عمه ام خيلي هم بلدم!)
راستي ،كسي يك لينكي ،آدرسي ،مطلبي ،چيزي درباره سيستم عامل لينوكس يا ايكس پي
سراغ نداره،؟اگر راهنماييم كنه خيلي ممنون ميشم.




Saturday, November 23, 2002

جدا چه حالي ميده:
صبح حوصله كلاس رفتن نداشته باشي و بگيري بخوابي بعد بفهمي استاد نيومده
بوده!و كلاس تشكيل نشده..!

واقعا چه حالي ميده:
با اعتماد به نفس بري پاي تابلو تمرين حل كني يك هو دست و پاتو گم كني و اشتباه
حل كني ،هي هم بقيه ازت ايراد بگيرند،بعد استاد يواشكي بهت بگه خودتو نباز
،من هواتو دارم!

عجب حالي ميده:
جزوه يكي از بچه هاي ترم بالايي و خيلي آروم كلاس رو بگيري،بعد ببيني اولش يك
دختره ترم1 براش نوشته :
I love you!

خداييش خيلي حال ميده:
عصر كلاس داشته باشي و منتظر باباهه باشي تايك مسيري برسونتت،بعد كه خيلي
ديرت شده ببيني اينقدر خوابه كه دلت نمياد صداش كني،با عصبانيت و عجله از
خونه بياي بيرون،راننده دانشگاه جلوي پات ترمز كنه و تا خود دانشگاه برسونتت!

واي كه چه حالي ميده:
امتحان مكالمه زبان داشته باشي،روزه هم باشي،خسته هم باشي،همين كه مياي از
خونه بري بيرون عموجانت كه يكساله نديديش و چند روز پيش ها ازش گله كرده
بودي كه چرا نمياي، زنگ ميزنه كه من الان الان فرودگاهم!!

از شدت خوشحالي الان در شرف موتم فقط منتظر يك ضد حال قوي ام كه اين خبر آخري
رو خنثي كنه!!تو رو خدا تعارف نكنيد،راحت باشين..!




Friday, November 22, 2002

بپذيريم ديگران را همانگونه كه هستند،
دوست بداريم كساني را كه با معيارهاي ما نميخوانند،
قبول كنيم در زندگي هميشه افرادي بهتر از ما هستند،
وبفهميم كه هيچ چيز بهتر از خودمان بودن نيست.
وبدانيم كه هيچگاه اينگونه نخواهيم شد
از بس كه حسوديم...!








Thursday, November 21, 2002

بدون هيچ منطقي، مخالفم…!




يعني ميشه كه ديگه اينطوري نشه؟؟؟
..................................................................
امروز يك چيز جديد يافتم!! يك ديكشنري onlineخيلي باحال !!
اينid رو “farsidic” به فرند ليستتون اضافه كنيد!و هرچي
خواستين ازش بپرسيد!
اگر هم ميخواهيد در موردش بيشتر بدونيد، بريد اينجا!!





Tuesday, November 19, 2002

امروز رفته بودم به جاي دوستم توي شركتي ويندوز درس بدهم!تازه اونم مقدماتي!
اونم به يك كسايي كه تو عمرشون ويندوز رو نديده بودند..!
اول يكسري مزخرفات درموردتفاوت سيستم عامل ها(منحوس ترين درس زندگيم)
براشون توضيح دادم و ويك شرح كوتاهي درباره خود ويندوز،بعدكم كم بهشون
ياد دادم كه چه جوري folderبسازند!او اسمشو عوض كنند…!
هيچي!تا ما اينو گفتيم، اين دخترها كه معلوم بود همشون دبيرستاني اند شروع كردن
به اسم بازي!واي يك دختره اينقدر فولدر ساخت و اسمش رو loveگذاشته بود كه
ديگه اين desktopجا نداشت!اون يكي هم كه از بس فولدر رضاساخت ديگه
داشت حالم به هم ميخورد!و..
اما اي واي مگه اين كامپيوترها را خاموش ميكردند!انگار حالا اين love قراره از اين
ويندوز بيرون بياد!حيفشون ميومد..!
يكهويي يادمو اين شعر افتاد كه مجنون در جواب اون كسي كه ازش پرسيده بود چرا
روي خاك هي اسم ليلي رو مينويسي گفته بود:
نيست نامي از او در دست من
زان بلندي يافت قدر پست من
ناچشيده جرعه اي از جام او
عشق بازي ميكنم با نام او
(كشته منو اين مجنون بودنشون..!)




وقتي بدوني، يك كوه پشتته،
ناخودآگاه تند تر ميري،
حتي اگر يكبارهم لازم نشه،
به اين كوه تكيه كني...!





Monday, November 18, 2002

واي تو اين وبلاگستان چه خبره! ديروز يك ميل از يكي داشتم كه تبريك
ميگم انتخاب شدي!!حالا چي و كجا و كي هيچي ننوشته بود.رفتم تو
وبلاگش ديدم مثل اينكه تو مرحله اول مسابفه وبلاگهاي شخصي راي
آوردم!جل الخالق!اين همه وبلاگهاي خوشگل هست،اين همه ملت زيبا
مينويسند، كي به ما راي داده!!
خلاصه امروزصبح هم اين انسان شريف، اين قالب خوشگل رو برام
طراحي كرد!دستش درد نكنه!خير ببيني الهي!
عصري هم كه داشتم اين وبلاگ رو ميخوندم ديدم نوشته مرحله دوم
مسابقات!فقط هم كسايي ميتونند راي بدهند كه تو مرحله اول راي
دادند،حالا منو بگو اصلا يوزرم هم يادم نيست!!اما اگر يادم اومد
حتمابه اين راي ميدهم! شماها هم از من ميشنويد تو وبلاگهاي
شخصي به اين راي بدين آخه خيلي خوشگل مينويسه...!




Sunday, November 17, 2002

چه جوري بعضي ها ميتونند اينقدر آروم و با حوصله كاراشون رو انچام بدهند؟؟؟
خيلي برام جالبه ديدن كسايي كه مدتها وقتشون رو صرف يك كار كوچيك ميكنند
انگار كه فقط همين يك دونه كار بهشون محول شده
از اينجور آدما اتفاقا خيلي هم خوشم مياد چون واقعا نميتونم اينجوري باشم!گاهي
وقتها با خودم ميگم چه خبرته اينقدر عجله ميكني !؟مگه اين زندگي چقدر ارزش
داره كه اينقدر براش ميدويي
يك كم سعي ميكنم اداي آدمهاي آروم و بيخيال رو در بيارم كه فقط يك فكر
تو سرشونه اونم انجام اون كار، اما يك مدت كه ميگذره دوباره برميگردم، سر
همون حالت قبلي،روز از نو روزي از نو
واي كلاسم دير شد،پروژم هنوز ننوشتم،امتحان فردا رو بگو،به»
اين استاده زنگ نزدم
آفلاينام رو هنوز جوب ندادم،ميل باكسم هنوز پره!!اين وبلاگ كه
آخر پيري شده آينه دق برامون!هنوز هيچي ننوشتم
واي مثل اين كه باباهه اومد، برم سلام كنم!!يادم نره ازش پول
بگيرم...!، يادم باشه بهش بگم امروز صبح ساعت 8 بايد ميرفت
«. پيش اين آقاهه







Saturday, November 16, 2002

چرا وقتي به شدت از دست خودم عصباني ام!بقيه باهام مهربونند
تازه ياد خوبيهام مي افتند؟؟
چرا روزهايي كه احساس خود دوست داشتن بهم دست ميده
اطرافيانم هي سرم غور ميزنند!؟ازم گله ميكنند؟؟
چرا هيچ وقت بين خودم و خودشان حس مشتركي نيست؟؟





Friday, November 15, 2002

بزرگترين انگيزه براي يك حركت خوب و سازندة
رو كم كني






Thursday, November 14, 2002

اين كه آدم در آن واحد به چيزاي مختلفي درست فكر كنه،شايدكار
چندان سختي به نظر نياد.اما هيچ وقت نميشه بيشتر از دو سه تا
!!موضوع ملكه ذهن آدم باشند.تازه اونم چند چيز متضاد
،مثل اينكه
در حاليكه داري براي دو تا امتحان هفته ديگت برنامه ريزي ميكني
يادت بياد كه هفته ديگه آخرين مهلت تحويل پروژه هوش مصنوعي
هست!و هنوز حتي روي صورت مساله اش هم نخوندي!چه برسه
!به اينكه بخواي حلش كني و با دلفي پياده سازيش كني
در اين هنگام يك نامه از يك دوست قديمي برات بياد و درحاليكه
كلي خوشحالي و ذوق كردي ، خاله جان زنگ بزنه كه فردا بيان
!... خونه ما همه ميان اونجا
تازه يادت مياد كه هنوز كادوي تولد دخترخالتو بهش ندادي!كي وقت
!!داري بري خريد خدا ميدونه
بعد خبردار ميشي كه يكي از فاميلاي نزديكتون تصادف كرده و فردا
!... قراره كلي مهمون از بيرون داشته باشين

،اونوقت
!...تازه ميشين مثل الان من ،كه موندم به كدوم از اينها فكر كنم




Wednesday, November 13, 2002

!امروز ميخوام اينجا رو لينك بارون كنم! لطفا كمر بنداتون را محكم ببنديد
خوب اول سريع برين اينجا اين آهنگ رو گوش بدهيد كه واقعا محشره!بعد
اين پوستر رو كه يكي از دوستام برام طراحي كرده رو ببينيد،بعد برين اينجا
اين متن شل سيلور استاين رو بخونيد بعدش اگر حوصله داشتين يك سايت آموزش
فتو شاپ اينجاست ميتونيد يك نگاه بندازين!اين ورژن جديد ويندوزم بد
!.... نيست به ديدنش مي ارزه




Tuesday, November 12, 2002

شايد خيلي ها ،بهتر از آنچه كه در باره شان گفته ميشود، باشند
!.... اما هيچ كس به آن اندازه كه ميگويند،بد نيست
..........................................................................
گاه سخت ترين كار آن است كه بتواني خود را باور كني
حيرت مكن كه گاه و بيگاه
خود را بيابي
و به تنهايي به دفاع از باورهايت بر خيزي
سخت ترين زمان آنگاه است كه
به تنهايي به شايستگيهايت باور داري
اما اين سختي هرگز از قدر تو نميكاهد
و از آرزوي تو در رسيدن به خواسته ات چيزي كم نميكند
موهبت هايي بسيار به تو ارزاني شده
تنها چيزي كه نياز داري يافتن شهامتي است
كه ادامه دهي آنچه را كه به آن ايمان داري
لي ويلر




Monday, November 11, 2002

در جستجوي
هيچ كسي
هستم تا
تنهائيم را
با خودم
!...تقسيم كنم
................................................................
تنگناهاي زندگي اغلب چنان دردناكند كه تاب پايداري در برابرشان نداريم
چنان كوبنده،كه گاه ميشكنيم و فرو مي افتيم
و سر انجام به همه چيز حتي خود بدبين ميشويم
شايد در تاري كه خود تنيده ايم گرفتار شويم
و اگر نتوانستيم درست انديشه كنيم شايد
راهي در پيش گيريم كه به آشفتگي بيشتر ما بينجامد
گاه زندگي آسان نيست بايد سخت بكوشيم تا به آنچه مي خواهيم دست يابيم
و آنگاه است كه ارزش آن را بيش از پيش ميدانيم.
دوتي ساريسكي




Sunday, November 10, 2002

واي كه من چقدر به اين فلش خنديدم.قابل توجه كسايي كه
!... اسمشون مناست
راستي اين حرفا چيه درباره مردا ميزنند!جدا كه واقعا كه
…………………………………………………............................
به لحظاتي بر ميخوريم كه عاجز از بيان دشواري آنهاييم
ولي بي ترديد دير يا زود با آنان روبرو ميشويم
برخي دشواريها زندگيمان را يكسر دگرگون ميسازند
و برخي تا زماني ما را دستخوش تغيير ميكنند
گروهي از ما در ژرفاي وجود به دنبال پاسخهايي مي گرديم
شايد آنها را بيابيم و يا نوميد باز گرديم
اما در آن تلاش در مي يابيم كه مشكلات پيش رويمان رنگ ميبازند
و مي پذيريم
هر آنچه را كه از سر گذرانده ايم
و هر آنچه را كه برايش رنج را تجربه كرده ايم
هاووس هولدر




Saturday, November 09, 2002

امروز طبق معمول با عجله رسيدم سر كلاس زبان ، يك نيم ساعت تاخير
داشتم، همين كه وارد كلاس شدم،استاد شروع كرد به گله كردن: هنوز
يك ساعت وقت داشتي ديرتر ميومدي و....تا اومدم بنشينم و يك بهانه
جور كنم تحويلش بدم، دختر عمه ام زد تو پهلوم كه مريم حلقه ازدواج
استادرو نگاه كن چقدر خوشگله....منم تو اين گير و دار دعواي استاد
به جاي اينكه جوابشو بدم زل زده بودم به اين حلقهه!... طفلك استاد
خجالتي تازه داماد هم همينجور كه من چشمم به اين حلقهه بود از خجالت
دستشو كرد تو جيبش تا آخر كلاسم در نياورد كه هيچي ،ديگه يك كلمه
..... هم از دير اومدن من حرفي نزد
...!اما خداييش حلقه خوشگلي بودا
.........................................................................

گاه آسان نيست كه خندان با جهان روبرو شوي،هنگامي كه دلي پر درد داري
شهامتي بس بزرگ مي خواهد
بازگشت به خويشتن و دست يافتن به نيروي دون
و بدان كه فردا روز ديگري خواهد بود با رهاوردهايي نو
از نو آدمي خواهي شد
پر توانتر
با درك افزون
و به خود مي بالي كه به اين بردباري توانا بوده اي
كتي اوبارا





Friday, November 08, 2002

از آدمهايي كه ظاهر و باطنشون يك قاره از هم فاصله داره حالم به هم ميخوره
!....اونايي كه باعث ميشند يك عمر بي اعتمادي سرمايه زندگي آدم بشه

دنيا همه هيچ و اهل دنيا همه هيچ
اي هيچ براي هيچ با هيچ مپيچ
.............................................................................
اندر مزاياي مهندس كامپيوتر بودن،نگاهي به اينجا بيندازيد




Thursday, November 07, 2002

....صداي نم نم بارون بد جوري آرومم ميكنه،بدجوري هواييم ميكنه
در اتاق رو باز ميذارم بوي بارون همه اتاق رو پر ميكند.احساس
..... سبكي ميكنم. سردم شده
دوست دارم برم! با هيچ كس!براي هيچ كس و به
....خاطر هيچ چيز اما كجا؟؟ نميدونم
،يك لحظه
ترس ورم ميداره ،از اينكه دوباره خودم بشم،دوباره ببخشم
. ..ازاينكه دوباره فكر اون چيزايي كه بايد فراموش بشن سراغم بيان از اينكه
در رو ميبندم .بارون و فراموش ميكنم با همه اون چيزايي كه با
اومدنش تو ذهنم تداعي ميشن.خودمو به اون راه ميزنم،يك جوري
سرگرم ميكنم،انگارنه انگار كه اين همون هوا همون فضا و همون
...! چيزيه كه دوست داشتم




Wednesday, November 06, 2002

وقتي هوا ابريه،آدمها مهربونترند، راستگو ترند،صميمي ترند
....اصلا خود خودشونند
وقتي ماه رمضون مياد همه سعي ميكنند خوب باشند ،دروغ
نگند ،خوش اخلاق باشند،در واقع ميشه گفت خودشون
....نباشند
ماه رمضون باشه، هوا ابري هم باشه،ديگه چي، ميشه؟؟؟
..............................................................................
!چرنديات اين هفته رو بخونيد با حاله





Tuesday, November 05, 2002

من اصلا آدم پر توقعي نيستم، اما نميدونم چرا هميشه وقتي به
يكي كادو ميدم توقع دارم از خوشحالي بپره بالا و پايين و كلي
داد بزنه!يك جوري كه احساس كنم ،اولين نفري ام كه توعمرش
....! بهش كادو ميدم
...................................................................................
اين فلش رو امروز كار كردم يك نگاه بندازين.در ضمن اگر
كسي اشكال رياضي يا فيزيك داره ميتونه از اينجا بپرسه.




Monday, November 04, 2002

امروز مهندسي نرم افزار 2 داشتم .كه هم درس شيريني هست هم استاد
خوبي داره ،اما من چون بعد از حذف و اضافه اين درس رو گرفتم
جلسه هاي اول رو نبودم.دو جلسه هم به خاطرمسافرت و اين حرفا
كنسل كردم.جلسه اولي هم كه رفتم چون جمعا 4 نفرو نصفي دختر
هم تو كلاس نيستيم وهر كار بكني به چشم استاد ميادو منم اصلا
حواسم به اين چيزا نبود، كلي حرف زدم و استاد هي بر ميگشت
كه خانمهاساكت!حواستون اينجا باشه. جلسه بعدي هم اشتباهي فكر
كردم ساعت 2 كلاس داريم كه 1كلاس داشتيم بنابراين راس
ساعت دو و يازده دقيقه رسيدم سر كلاس و دقيقا 4 دقيقه سركلاس
بيشتر نبودم استاد هم از شانس من حضور و غياب نكرد.واين در
.....!حالي بود كه كاملا متوجه حضور آن تايم من شده بود
اين بود كه
امروز تصميم گرفتم يك نيم ساعت زودتر و خيلي ساكت و آروم
برم سر كلاس بنشينم كه يكهو سال اخري اين درس كار دستمون
نده! كه گفتند بازديد داريم. اونم از يك شركت توليد كننده برد هاي
الكترونيكي!و جالب اين بود كه همون شركتي بود كه من آزمايشگاهش
رو با اكسس براي كارآموزيم نوشته بودم.يك گوشه اي به استاد اومدم
كه اين برنامه آزمايشگاهش مال منه!اصلا هم فكر نميكردم براش مهم
باشه!اما بر خلاف تصورمن كلي تحويل گرفت انگارهمه اين شركت
.....رو من نوشتم:) هي ميگفت شما كه اينها رو ديدين ،خودتون وارديد
من اصلا خود اين شركت رو نديده بودم فقط به صورت تئوري
(; اونم در حد پروژم ازش اطلاع داشتم

خلاصه كلي خيالم راحت شد بازم ميتونم غيبت كنم
......سيستر ميگه تو آدم بشو نيستي






Sunday, November 03, 2002

وقتي بهت ميگم تو ديگه مثل اون روزا نيستي منظورم اين نيست
كه سعي
كني دوباره مثل اون وقت ها بشي،منظورم اينه كه ازت
(; خسته شدم و اين فقط يك بهانه مودبانه است
......................................................…….
اين متن رو ترجمه كنيد، خيلي باحاله




Saturday, November 02, 2002

واي اين دو سه روزه چه آرامشي داشتم.حيف كه تموم شد فردا دوباره
از كله سحر بايد برم سر كلاس!امروز دانشگاه كه كلاس نداشتم هيچي
استاد كلاس زبانمون هم به سلامتي مزدوج شده و رفته ماه عسل تا
..... يك هفته هم كلاساشو تعطيل كرده

خلاصه ديشب از زور بيكاري داشتم تو اين وبلاگها يك گشتي ميزدم
كه چشمم به اين وبلاگ افتاد.آموزش فلش به زبان خيلي ساده، حتي
من كه به عمرم با فلش كار نكرده بودم دو ساعته هرچي نوشته بود
ياد گرفتم.خيلي راحته مخصوصا اگر قبلا با يكي از اين نرم افزارهاي
گرافيكي كار كرده باشين كه ديگه فبها
ازصبح تا حالا هم(عين فلش نديده ها) نشتم هي اين لوگومو بافلش
چراغونيش كردم كه نتيجش اين شد.بعد هم يكسري عكس هاي روي
هاردمو برداشتم يك سازعروسي گذاشتم روش كه حاصلش اين شد.
اما بالاخره نفهميدم اين جور فلش ها را چه جوري ميسازنداگر كسي
ميدونه و تو اين زمينه وارده، اگر راهنماييم كنه خيلي ممنون ميشم
اينجوري هم منو خوشحال كرده هم زكات علمشو داده!….يك تير
!... و دو نشون

اين آهنگ پرواز گروه آريان رو هم به همه پرشين بلاگي ها
.به مناسبت درست شدن پرشين بلاگ تقديم ميكنم.






Friday, November 01, 2002

!گلاب به روتون اين اپرا رو گوش كنيد.خيلي باحاله
……………………………………………………….
چرا اين پرشين بلاگ درست نميشه!يك ملت رو گذاشتند سر كار
قابل توجه پرشين بلاگيها!هر گونه سفارشات پذيرفته ميشود
رهن و اجاره با سرقفلي، به اضافه خريد و فروش سهام در بلاگ
... اسپات